برای اجرای یک نمایش در باب کافکا یا هر شخص دیگری باید ابتدا همان کافکا یا همان شخص دیگر بود . همه با پیشینه های تاریخیمان قابل سنجش و اندازه گیری هستیم . نمایش بسیار فاجعه بار تر از آنی بود که بتوان تصور کرد چرا که کافکای خجالتی که شرم خصیصه ی بارز او بود اینبار در نمایشی ظهور پیدا کرد که چنان عربده هایی میکشید که حقیقتا نمیشد این سبک اجرا را چیزی دور از " تجاوز به مغز " خواند ، چرا که کارگردان نمیداند از مطالعه متون کافکا و بازخوانی آن در نمایش کافکا زاده نمیشود . دیگر اینکه کارگردان چه حقیر است که فکر میکند کافکا اینهمه سال در گیر و دار پدر خود آن چنان باقی مانده بود که تیغ تیز قلمش گاهی حتی به سمت آنچه " پدر روحانی " میخواندند نرفته باشد . آنچیز که در این نمایش تصویر شد یک دعوای خانوادگی مسخره بین یک پدر مستبد و یک فرزند کودن بود ، نه داستان ابزورد کافکا و والایش او از کودکی حقیر به نویسنده ای کنش گر و هنر مند . در پایان امیدوارم جامعه هنری همانی باشد که کافکا میگفت ، همان چیزی که کافکا از ادبیات و به واقع هنر انتظار داشت . آنچیز که پتک سترگی ست بر دریای یخ زده ی احساس ما .