روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند....
دو شب پیش این افتخار نصیب من شد تا نخستین اجرای نمایشِ "برای خرید که نباید پول داد" به سرپرستی استادِ بی همتا، میکاییل شهرستانی و کارگردانی آقای مهدی ارجمند، را ببینم. هنوز سر مست و مسحور از آخِرین اجرای استاد؛ "آوازه خوان خیابان های منهتن"بودم- کاری نایاب، غنی، عمیق و فوق العاده- که خبر کاری نو را شنیدم و جانی دوباره گرفتم. برای آغاز اجرا روز شماری میکردم چون می دانم که استاد همیشه تماشاگر را غافلگیر می کند و با هنرش به عمق جان نفوذ میکند. در طول اجرا، هم خندیدم به تلخ کامی و هم گریستم به ناکامی. خوشحالم که هنرِ مظلوم ، مهجور و به پستو رانده ی این مرز و بوم پدری چون استاد میکاییل شهرستانی دارد که با وجود تمام مشکلات و ناهمواری ها هنوز اینجاست و در برابر تند بادهای بی رحم ایستادگی میکند تا من و ما هنرِ خوب
... دیدن ادامه ››
و راستین ببینیم و بیاموزیم.
هنگام اجرا سالن گاه به گاه مملو از صدای خنده ی تماشا گر ها می شد؛ البته خنده ای تلخ و سرهایی که به نشان افسوس و تأیید تکان می خورد؛ تأیید نه یک درد، بلکه هزاران درد مشترک و آه هایی که از دل هایی سوخته بر می آمد و تمامی نداشت. آیینه ای به تمام معنا از حال و احوالاتِ امروزِ مردمان ناکجا آباد. اگرچه خندیدم اما این اجرا خواب را تا دم صبح از چشم من ربود.
نمایش از همان ابتدا تماشاگر را با خود همراه میکند.گویی تماشاگر سوار ترن هوایی میشود. ترنی مملو از هیجان ، سرعت و ترس. ترس از پلیس هایی که سر خواهند رسید تا خانه را تفتیش کنند و مجرم را بیابند و ببرند به مسلخ... اما به چه جرمی؟؟ ... به جرم دزدی!... چرا دزدی؟... فقر، بیکاری، گرسنگی، نداری و ... اما همه اینها از کجا می آیند؟؟ نادانی، نا آگاهی، فقر اندیشه و ترس؛ ترسی که تا مغز استخوان را سوزانده.
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
استاد میکاییل شهرستانی به زیبایی در این نمایش ماهیت جرم و مجرم ، گناه و گناهکار ، قانون و پاپ و ... را به چالش میکشد. نمایش مصداق بارزیست از این گفته ی معروف که "هر انگشتی به سوی کسی اشاره بری، سه انگشت دیگر به سوی خودت اشاره رفته". چه بر مردم گذشته که به خود نیز رحم نمیکنند ؟! و چه زیبا استاد نزول مرتبه انسان را نشان می دهد. مردمانی که گویی با ترس طلسم شده و قدرت تفکر را از آنان ربوده و به قهقرا سقوط کرده اند. مردان و زنانی که حامله اند...حامله ی ترس، درد، رنج.
صحنه آرایی های استاد در اوج سادگی پیچیده و غنی و هوشمندانه است. خانه ای محقر و کوچک با پنجره ای که شیشه های آن تیره و به تعبیری سیاه اند. گویی با کاغذ یا پلاستیک سیاه پوشیده شده اند. پنجره ای نه به روی نور بلکه رو به سیاهی و هیچ! ... آن سوی پنجره سیاهی ست و این سو ترس و پنهان کاری. درب خانه بارها کوبیده می شود و هر بار هراسی دیگر مهمان خانه میشود.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
... روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
در اینجا برای زنده ماندن گویی باید زندگی را دزدید ، در تابوت پنهان کرد و تابوت را نیز در پستوی خانه!. این روزها خانه ها پستو های بزرگی دارند، به وسعت کل خانه، آنقدر بزرگ که میشود در آنجا صندلی گذاشت و نشست و کتاب خواند! و یا حتی می توان یک تابوت بزرگ را در آنجا مخفی کرد!
ای کاش استاد شاملو در میان ما بودند تا ببینند که دیگر حتی عشقی نمانده که بتوان آن را در پستوی خانه پنهان کرد! و آن هنگام که جرقه ای از آگاهی در ذهن مردمان قصه روشن میشود، خانه ی محقر و کوچکشان را بر سر آنان ویران میکنند تا بیش از پیش در فلاکت خویش غرق شوند و توان سخن گفتن نداشته باشند.
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.
استاد فرهیخته، بزرگ مردِ "هنرِ والا"، استاد میکاییل شهرستانی دست مریزاد. خسته نباشید. در برابر وجود ارزشمندتان سر تعظیم فرود می آورم.
شاگرد شما -