در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ا.امینی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:37:14
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش "داستان های پزشک محبوب من" به کارگردانی استادِ بی بدیل، میکاییل شهرستانی، هفت تابلو از هفت اثر آنتون چخوف است که برای صحنه آماده شده. اگرچه کوتاه هستند اما عمیق و پر مغز. به راستی که هر اپیزود تلنگری ست به تماشاگر زیرا هر کدام انعکاس خصوصیات نیمه ی تاریک وجود انسانها ست؛ طمع، تکبر، شهوت، حسادت، خشم، شکم پرستی و تنبلی. به عبارتی میتوان گفت که این هفت تابلو، هفت گناه بزرگ معروف را نشان میدهد که در تمام نحله های فکری مذموم شمرده شده اند.

این تابلو ها، قصه ی انسان های تنها و مستأصلی ست که مغروق در نقطه تاریکی از وجودشان هستند و ارمغان آن برای خود و دیگران چیزی جز تنهایی و انزوا نیست. انسان های خود خواهی که برای قد کشیدن و بزرگ شدن از دیگران نرده بان می سازند و پا بر سر آنان می گذارند و بالا میروند.

"در اتاق های یک هتل" داستان زنی طماع را به اجرا میگذارد که بنا به منفعت شخصی، رنگ عوض میکند و نقشه ی ازدواج دخترکش با مردی رذل اما ثروتمند را می کشد.دخترکی ساده، غمگین و ساکت که منتظر ورود خوشبختی از در و یا ... دیدن ادامه ›› پنجره است.

در تابلوی "مهمان" انسانهایی را می بینیم که شکم پرستی و منفعت طلبی راهور زندگیشان است و نگاه ابزاری به یکدیگر دارند. چه زیبا سعدی شیرین سخن می فرمایند :
برو اندرونی به دست آر پاک
شکم پر نخواهد شد الا به خاک
تنور شکم دم به دم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن

تابلوی سوم؛ "دیوار"، قصه ی اربابی ست که از تکبر دیواری ساخته به دور خود و دختر تنهایش. منفعت شخصی بر هر چیزی رجحان دارد. وی معتقد است که همه ی انسانها حتی آنهایی که درستکارند، دزد هستند. کسی چه میداند شاید خود وی ثروتش را از راه نادرست به دست آورده باشد و این مصداق بارزیست از این سخن ناب عطار که ؛ "آنچه در فهم تو آید، آن بود مفهوم تو. "

تابلوی "قیم" عمویی را به تصویر میکشد که بر خلاف عنوان داستان نه تنها برای بازمانده ی برادرش قیم نیست بلکه از روی طمع و حرص تمام دارایی های دخترک بیچاره را نابود می کند و با خشمی هر چه تمام تر خواستگاران دخترک را دور میکند تا زندگی او را هر چه بیشتر به تباهی کشاند.

در تابلوی بعدی زنی را می بینیم اگرچه "خواننده ی گروه همسرایان" است اما نه گروهی کنارش است و نه همسرایی. او تنهاست و مردی با سؤ استفاده و رذالت برای اندک دارایی وی که از راه تن فروشی به دست آورده نقشه می کشد.

"همسر" داستان مردی بیمار و تنها ست که همسرش زنی طماع و هوس ران و بی وفاست است و پیش از آنکه همسر و همراه وی باشد، هم کیسه ی اوست و چشم به دارایی او دوخته.

زنِ تابلوی "ولوله"، علی رغم اینکه تمام ثروت شوهرش را از او دزدیده ، تنها چیزی که برایش باقی گذاشته تنهایی و استیصال است. به خاطر گم شدن یک گل سینه به تمام خدمتکاران از جمله دخترکی درستکار و تنها هتاکی می کند و ولوله ای به پا. غافل از اینکه گل سینه را شوهرش از وی دزدیده است و چه زیباست این گفته که " از هر دستی که بدهی با همان دست پس میگیری".

اما در این اجرا چیزی که شکوهمندانه خودنمایی میکند تلاش ها و فداکاری های استاد میکاییل شهرستانی ست. استاد از جان و مال و آبرو و تمام تاب و توانش مایه می گذارد تا هنرجوهایش را به روی صحنه برد. مانند پدری که به کودکش راه رفتن می آموزد دست آنها را می گیرد، گام برداشتن و ایستادگی در این راه را به آنها یاد میدهد؛ مرام و مسلک این هنر والا را نشان می دهد، حرمت صحنه و بازیگری را و ارزش هایی که این روزها کمیاب و نادرند. استاد میکاییل شهرستانی نام و برند و حیثیت کاری اش را گرو میگذارد تا استعدادهای نو پرورش دهد و آنها را به جامعه هنر معرفی کند.

سایه ی شما مستدام، بزرگ مرد تأتر ایران.
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه می‌زنند....

دو شب پیش این افتخار نصیب من شد تا نخستین اجرای نمایشِ "برای خرید که نباید پول داد" به سرپرستی استادِ بی همتا، میکاییل شهرستانی و کارگردانی آقای مهدی ارجمند، را ببینم. هنوز سر مست و مسحور از آخِرین اجرای استاد؛ "آوازه خوان خیابان های منهتن"بودم- کاری نایاب، غنی، عمیق و فوق العاده- که خبر کاری نو را شنیدم و جانی دوباره گرفتم. برای آغاز اجرا روز شماری میکردم چون می دانم که استاد همیشه تماشاگر را غافلگیر می کند و با هنرش به عمق جان نفوذ میکند. در طول اجرا، هم خندیدم به تلخ کامی و هم گریستم به ناکامی. خوشحالم که هنرِ مظلوم ، مهجور و به پستو رانده ی این مرز و بوم پدری چون استاد میکاییل شهرستانی دارد که با وجود تمام مشکلات و ناهمواری ها هنوز اینجاست و در برابر تند بادهای بی رحم ایستادگی میکند تا من و ما هنرِ خوب ... دیدن ادامه ›› و راستین ببینیم و بیاموزیم.

هنگام اجرا سالن گاه به گاه مملو از صدای خنده ی تماشا گر ها می شد؛ البته خنده ای تلخ و سرهایی که به نشان افسوس و تأیید تکان می خورد؛ تأیید نه یک درد، بلکه هزاران درد مشترک و آه هایی که از دل هایی سوخته بر می آمد و تمامی نداشت. آیینه ای به تمام معنا از حال و احوالاتِ امروزِ مردمان ناکجا آباد. اگرچه خندیدم اما این اجرا خواب را تا دم صبح از چشم من ربود.

نمایش از همان ابتدا تماشاگر را با خود همراه میکند.گویی تماشاگر سوار ترن هوایی میشود. ترنی مملو از هیجان ، سرعت و ترس. ترس از پلیس هایی که سر خواهند رسید تا خانه را تفتیش کنند و مجرم را بیابند و ببرند به مسلخ... اما به چه جرمی؟؟ ... به جرم دزدی!... چرا دزدی؟... فقر، بیکاری، گرسنگی، نداری و ... اما همه اینها از کجا می آیند؟؟ نادانی، نا آگاهی، فقر اندیشه و ترس؛ ترسی که تا مغز استخوان را سوزانده.

در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما
آتش را
به سوخت‌بارِ سرود و شعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.

استاد میکاییل شهرستانی به زیبایی در این نمایش ماهیت جرم و مجرم ، گناه و گناهکار ، قانون و پاپ و ... را به چالش میکشد. نمایش مصداق بارزیست از این گفته ی معروف که "هر انگشتی به سوی کسی اشاره بری، سه انگشت دیگر به سوی خودت اشاره رفته". چه بر مردم گذشته که به خود نیز رحم نمیکنند ؟! و چه زیبا استاد نزول مرتبه انسان را نشان می دهد. مردمانی که گویی با ترس طلسم شده و قدرت تفکر را از آنان ربوده و به قهقرا سقوط کرده اند. مردان و زنانی که حامله اند...حامله ی ترس، درد، رنج.

صحنه آرایی های استاد در اوج سادگی پیچیده و غنی و هوشمندانه است. خانه ای محقر و کوچک با پنجره ای که شیشه های آن تیره و به تعبیری سیاه اند. گویی با کاغذ یا پلاستیک سیاه پوشیده شده اند. پنجره ای نه به روی نور بلکه رو به سیاهی و هیچ! ... آن سوی پنجره سیاهی ست و این سو ترس و پنهان کاری. درب خانه بارها کوبیده می شود و هر بار هراسی دیگر مهمان خانه میشود.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
... روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.

در اینجا برای زنده ماندن گویی باید زندگی را دزدید ، در تابوت پنهان کرد و تابوت را نیز در پستوی خانه!. این روزها خانه ها پستو های بزرگی دارند، به وسعت کل خانه، آنقدر بزرگ که میشود در آنجا صندلی گذاشت و نشست و کتاب خواند! و یا حتی می توان یک تابوت بزرگ را در آنجا مخفی کرد!
ای کاش استاد شاملو در میان ما بودند تا ببینند که دیگر حتی عشقی نمانده که بتوان آن را در پستوی خانه پنهان کرد! و آن هنگام که جرقه ای از آگاهی در ذهن مردمان قصه روشن میشود، خانه ی محقر و کوچکشان را بر سر آنان ویران میکنند تا بیش از پیش در فلاکت خویش غرق شوند و توان سخن گفتن نداشته باشند.

کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.

استاد فرهیخته، بزرگ مردِ "هنرِ والا"، استاد میکاییل شهرستانی دست مریزاد. خسته نباشید. در برابر وجود ارزشمندتان سر تعظیم فرود می آورم.

شاگرد شما -

سپاس از لطف و متن زیبایتان
۲۱ فروردین ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید