مادرم دارد صبحانه می خورد
من به دیشب فکر می کنم
به اولین آغوش تو
که دست هایت را از دوطرف باز کرده بودی
_دست هایت که اندازه ندارد_
تلویزیون روشن است
تمام هوش و حواس پرنده ها
به درخت نارونی است با شاخه های باز شده از دوطرف
لبم را گاز می گیرم
مادرم م یپرسد "حواست کجاست؟"
می گویم:
مادر آدم ها اولین گناهشان را کجا اعتراف می کنند؟