دیدن این نمایش به خصوص تو این دوره از زمان تداعی کننده وضعیتی بود که به نوعی در اون گرفتار هستیم. هویتی که از بین میره و تبدیل به یک عدد میشه. تو گویی که در زندان نیستیم(نیستیم؟) ولی همین احساس رو داریم. و با توجه به اتفاقات اخیر وقتی که در انتها با یکی شدن دو گروه در جعبه های شیشه ای، گاز توی صحنه پخش شد احساسی شبیه به همین روزها و پخش شدن گاز توی خیابون ها و نزدیکی و همبستگی که آدم ها حین استشمام گاز به هم پیدا میکنن برای من تداعی شد. مثل هویت جمعی ای که با اجرای ترانه تاثیرگذار «بخند» بهش رسیدن. ترانه ای که بعد از حس عجیب اون فضای تلخ در تضاد بود و با هر تکرار «بخند» بغض من به شکستن نزدیک تر میشد.
ساعتامون رو میشکونیم
سرعت نور رو میدونیم
میشکونیم یه کهکشون فاصله ی بین ما رو
طلوع ما غروب ما شد
خواب نمون آرزومون دروغه پاشو
بخند مصنوعی وانمود کنی مست بودی حتی اگه هست زوری
آره با من