سوختن، من را به دورانِ سیاهِ کلیساهایی بُرد که امروز به لطفِ ضعفِ حافظهی جمعیِ جهان، روسفید شدهاند. هنگامِ سوختن، رعیتِ عاشقپیشهی آن دوران با عینالقضاتهمدانی فرقی ندارد. تمام عاشقانِ جهان، عینالقضاتند و عینالقضاتها، همیشهی تاریخ در حال سوختنند. یک روز در آتش، یک روز با رد گرمِ طناب دور گلو و روز دیگر با داغِ گلوله. ما از هزاران سال پیش، نظارهگر سوختنیم. سوختنِ نگاهی که هرگز در قالبِ زمان خود نخواهد گنجید و از این رو، آین آتش تمامی ندارد.
سوختن را ببینیم ...