ناکام در مسیر خودبسندگی
دربارهی نمایش «شهر ما» نوشته تورنتون وایلدر و به کارگردانی حسن معجونی
محمّد اوحدی حائری
m.ohadihaery@modares.ac.ir
نشریه دنیای تصویر، شماره ۲۹۷، تیر ۱۳۹۸
نمایشنامهی «شهر ما» نمایشنامهای مهم است که در آن مدیرِ صحنه نقشی هدایتکننده داشته و صحنه به حداقلیترین ابزارِ ممکن تقلیل مییابد.
... دیدن ادامه ››
نمایش به سه پرده از زندگیِ مردمانِ یک شهر تقسیم شده، آنها زندگیِ عادیِ خود را میگذرانند، بزرگ میشوند، عاشق میشوند، ازدواج میکنند، بچهدار میشوند و میمیرند. مذهب نیز در این میانه نقشِ پیدا و پنهانی ایفا میکند. حال یک کارگردان برای اجرایی کردنِ اینچنین متنی چه کاری باید انجام دهد؟ واقعیت آن است که در هر اثر هنری وابستگی به متن و عدم استقلال، از اصالتِ آن میکاهد و این کارگردان است که نقشی کلیدی در جداییِ یک تئاتر از متن، به مثابه یک مدیومِ خودبسنده ایفا میکند. آیا اجرای «شهر ما» در فرآیندِ دراماتیزه شدن توانسته است از متنِ نوشتاری عبور کرده و به متنِ بصری دست یابد؟ در فضای نقدِ کشور مرسوم است که با تحلیلِ متن به اجرا برسند. اما تا کِی باید پشتِ تحلیل متنِ نمایشنامه پنهان شد؟ در اجرای معجونی در مقایسه با متنِ وایلدر به نکات اجراییِ متعددی پی میبریم: از استفادهی هوشمندانه از ماکت، تا جایگزینیِ راوی به جای کاراکترِ مدیرصحنه. اگر این موارد را شرطِ لازم تصور کنیم اما نمیتوانیم شرط کافی بدانیم. در چند اثرِ اخیرِ معجونی، منتقدان به خود قبولاندهاند که کارگردان استفادههای دراماتیک و اجراییِ هوشمندانهای را از متن بیرون کشیده است. اما آیا این یک فریبِ محض نیست که با تحلیلِ متنِ نمایشنامه با آثار اجرایی مواجه شویم؟ حال ما با چه اثری از حیثِ اجرا مواجه هستیم؟ متاسفانه بازیگرانِ «شهر ما» دیالوگها را زیر زبانِ خود مزّه نکردهاند و درک درستی از کلام و زبان ندارند. وایلدر این نمایشنامه را «انعکاسِ بی حد و حصرِ اتفاقاتِ کوچک زندگیهایمان» نامیده است و از این جهت در جزئیترین نکاتِ کلامی با ظرافت عمل کرده و در انتخابِ واژگان دقیق است. اما در اجرا گاهی اوقات آنقدر دیالوگها سرسری گفته میشود که حتی شنیده نمیشود. کاراکترِ راوی/مدیرصحنه نیز نتوانسته کنشگرِ فعالِ صحنه باشد. در اجرای سال 1938 از این متن، خودِ تورنتون وایلدر نقشِ مدیرصحنه را ایفا میکرد. او در آن اجرا به مانند کارگردانی حاضر در صحنه، با جزئیاتِ متنی و اجرایی با کاراکترها مواجه میشد. فراموش نکنیم که «شهر ما» در دورانی نگاشته شده است که اوجِ رویکردِ نوین به درام در اروپا به سردمداریِ بکت، یونسکو، آداموف و ژنه است و از خصوصیات بارز این رویکرد، نزدیک شدن هر چه بیشترِ متن به مناسباتِ اجراست. آنچه که وایلدر در این نمایشنامه در قالب مدیرصحنه ارائه میدهد را میتوان با کنشگریِ فعالِ کاراکترِ کارگردان در نمایشنامهی «شش شخصیت در جستوجوی نویسنده» مقایسه کرد و مدیرصحنه را ادامهای بر کارگردان در نمایشنامهی پیشروی پیراندللو دانست. موید این سخن، تاثیرپذیریِ ساختارِ تئاترِ دههی سی و چهل آمریکا از تئاتر آلمان است که در آن مدیرصحنه از نویسنده و کارگردان نقشی کلیدیتر ایفا میکرد. مدیرصحنه در «شهر ما» از مرزهای روایتگری و قصهگویی فراتر میرود و هدایتگری را به عهده میگیرد و این یکی از دلایلِ اهمیتِ متنِ وایلدر است. اما به نظر میرسد که در اجرای معجونی، مدیرصحنه وضعیت پایدار و مشخصی ندارد و کنشگریِ او به یک قصهگو تقلیل یافته است؛ تا حدی که گاهی اوقات بازیگران او را گم میکنند و این یعنی هنوز به درک درستی از حضورِ وی در صحنه نرسیدهاند. بنابراین مطابق با تعاریفِ عامی که از تئاتر به ما هو تئاتر داریم، کار هنوز به ظرفیتهای بالقوهی خود برای اجرا نرسیده است و چندی دیگر میخواهد که به سطحی مطلوب برسد. اما از همه مهمتر آن چیزیست که جایگزینِ جهانبینیِ وایلدر در اجرای«شهر ما» شده است. وایلدر به مواجههی انسان با هستی در ابتدای قرن بیستم میپردازد و برای همین سال ۱۹۰۱ را برای روایتِ نمایشنامهاش بر میگزیند. اما در اجرای کنونی این رویارویی با هستی تبدیل به نمایشی تفریحی شده است. پرسشهای وایلدر در متنِ اصلی، دلالت بر چیستی و چراییِ حضورِ آدمها در این شهر دارد و نه روایتِ زندگیِ آنها در شهر. توفیقِ کارگردان در این بود که پرسشهای جدیدی مطرح کند. اما اجرا علاوه بر ناتوانی در طرحِ پرسشهای جدید، به پرسشهای وایلدر نیز بیتوجه است. به همین دلیل است که شوخیها نمیگیرد و برخی از شوخیها که به طور مثال اشاره به اجراهای اسپیناس پالاس یا مصائبِ اجرا در ایران دارد، جامهی ابتذال به تن میکند. کارگردان تلاش میکند که شایعهپراکنی و گستردگیِ اخبار زرد را به اثرِ خود پیوند بزند و به کلیتی اجتماعی دست یابد. اما قدرتِ متنِ وایلدر چنان است که اینچنین استراتژی را بر نمیتابد و اینگونه است که شوخیها بیکیفیت میشوند و به هدفِ کارگردان نائل نمیآیند. آنچه که معجونی در سالهای اخیر دنبال کرده، چه از متنی سیاسی همچون«ماجرای مترانپاژ» تا حتی متنی سینهفیلی همچون«فلیک» و متنی هستیگرایانه همچون«شهر ما» موضعِِ واحدِ سرخوشانهای دارد، موضعی که فاقدِ جهان بینی است که کارگردان بتواند اثر را نسبت به متون، یکّه سازد. به این ترتیب، درونمایههای بزرگِ متنها به میزانسنهای ساده و تمیز اما فاقدِ بینشی جهانشمول تقلیل یافتهاند. با این وصف آیا نمیتوان گفت که اجرای«شهر ما»، علیرغمِ شباهتِ بسیارِ دیالوگها، هیچ ربطی به متنِ وایلدر ندارد؟ اجرایی در میانهی رسیدنِ متنِ نوشتاری به متنِ بصری که به مقصدش نمیرسد و اینچنین است که میلِ ذهنیِ مخاطب برای دیدنِ اثری خودبسنده را ناکام میگذارد.