باز هم یک کار از آقای سلیمانی دیدم و روان ریخت به هم. اصولا بعد از خرده نان با اون اجرای مشعشع گفتم دیگه یه موضوع مهم اینقدر ساده نمیشه مطرح
... دیدن ادامه ››
بشه که تا روزها مثل خوره روانت رو بخوره و آخرش هم بشه بخشی از آداب و رسومی که دست کم تو در روابطت تا جایی که می تونی رعایتش کنی هر چقدر هم سخت باشه جتی اگه جامعه بزرگترت به اون حق تو احترام نگذارن.
ولی با رفتن به سکوت سفید با اینکه من یه کار برگرفته از این نمایش رو پیشتر دیده بودم باز هم افکارم رو به هم ریخت از همون اولش که آقای سلیمانی جلوی در تو سرما از ببیندگان تاترشون استقبال میکردن(که آدم خیلی حس خوبی بهش دست میده یه نفر براش مهمه که اثرش رو میبینی و براش مهمه که کارش رو داره با تو تقسیم می کنه این کار اگه ساختگی هم باشه خوشاینده حالا اینکه این کار آقای سلیمانی به زعم من خیلی صمیمانست و من رو خیلی سرمست میکنه) تا پایان ارزشمند کار که اینبار هم با کارگردان تمام میشه.
تو مسیر خونه به این فکر می کردم چرا به خواسته جان براون احترام نذاشتن، اون امشب رو کجا میخواد راحت بدون اینکه هیچ کاری بکنه سپری کنه چرا حتی مورد اعتماد ترین آدم روبروش هم باهاش اینکار رو کرد. همه اینا چند لحظه از این روزای سیاه و تلخ جدام کرد ولی مثل اینکه جداشدنه مثل بالا بردن توسط یه آدم دیگه بود که محکم بکوبتت به زمین تا همه استخونات بشکنن و بیشتر بفهمی اتفاقایی که این روزا میفته برای به رسمیت نشناختن افراد و حقنه کردن سلیقهی شخصی در مورد صلاح افراده
مدتهاست حالم خوش نیست و دل و دماغ نوشتن تو تیوال و هیچ جای دیگری رو ندارم ولی این کار قلقلکم داد تا چند خط از حال ناخوشایند این روزامون بگم
سپاسگزارم از گروه نمایش که کار خوب ارائه دادن رو تو اولویت قرار دادن تا کار...
سپاسگزارم که حرف خوب زدید. خیلی سپاسگزارم