ما داشتیم برای خواب پروانه ها کتاب میخواندیم ,
که اندکی باران آمد!
تو دلت پر شد از دلشوره ی بی چتری ,
من جیبهام دهان باز کردند تا تمامی دستانت را ببلعند!
تو که کم خوابی پروانه ها دلت را میرنجاند ...
یکبار شد که برای من از آبِ الک
... دیدن ادامه ››
شده ی روی گلبرگ ها
داستان تعریف کنی؟!
و یا هیچ پرسیدی که چرا ترا دختر باران صدا میزنم؟!
اگر آمادهای برای عاشقی ,
اگر چشم هایم گواهیِ پشتِ باد خورده ی واژگانِ خیس را
بر روی هرچه پنجره میرساند ,
بگو تا برایت
تمام حرفهای پشت گوش انداخته ی باران و ناودان و جیبهایم را
یکی یکی
توضیح بدهم!!
از: دل مشغولی های مردانه ...