برای چون بنده ای که تاتر را به هوای ابزورد و گروتسک و سورئالیسم دوست می دارد و گریزان است از فضای پر ازدحام واقع گرایی جیغ، محظوظ شدن از چنین اجرایی بسی سخت است و بعید، حال شاید دانای کل (و حتی شاید دانایان جزء!) برآشوبند و نهیب زنند که از پیش گفتند و از پیش دانستی و حال رفتی پس نقدت خطاست. آری شاید اینگونه باشد ولی باورم کنید دوستان که سنگ خودم را به سینه نمی زنم. فقط تاتر، تاتر است و مدیوم تاتر بس متفاوت است از مدیوم تلویزیون و پرده سینما. شاید و البته چه بسا حتما بتوان در قاب تلویزیون و هنر هفتم، رئالیته را از اعماق ناف هم فریاد زد و هوار کشید و حلق و جامه درید و احساس ها خرید و اشکها روان کرد و خنده ها بر لب نشاند و مآلا به نرمی و آهستگی آنگونه که کسی بو نبرد وسمه و سرمه نوستالژی و سرخآب سفیدآب کنایه و تعریض سیاسی اجتماعی و دهها ترفند بزک دوزک دیگر را به سر و صورت و تن و بدن نزار آن محتوای رئالیستی بیچاره دوخت و مالید که ایها البینندگان و شنوندگان ارجمند بیایید که ما اثر هنری خلق نموده ایم! آری در تلویزیون آری، در سینما هم اندکی آری ولی بر صحنه بی مثل و مانند نمایش زنده هرگز! اگر بنا باشد همزمان در سکوت و صندلی و تفکر فرو رویم، پرده های گوش را فراخ کنیم، درهای سالن بسته شود، چراغ راهنما خاموش گردد، نور صحنه و صدا و حرکت به رقص در آید و ده آیین و تشریفات را به حق محترم داریم و نفس ها در سینه حبس گردد که یک اثر تلویزیونی را بر صحنه تاتر به تماشا بنشینیم، در منصفانه ترین حالت ممکن "البته فقط در این فقره"، احساس خسران که نه، احساس درماندگی نیز نه، احساس شرمندگی نیز شاید نه ولی احساس حسرت را قطعا به گرده خواهیم کشید. حسرت هرز رفتن این همه نشاط و شور و انگیزه، حسرت نشتی این همه استعداد و بلدی، حسرت بیراهه رفتن بار این همه تمرین و ممارست که همه می توانست تمام قد در خدمت شهبانوی تاتر باشد و نبود و در عوض وا اسفا که با گردن خمیده در خدمت کنیزکان طفیلی قاب های رسانه ای میان مایه بود، تو گویی تا مانده به یک سوم انتهای اجرا، چهل جفت چشم خیره به صحنه تاتر نه، دوخته به قاب تلویزیونی، روشن در میانه صحنه تاتر!
آری دیروز یک ساعت از اجرا گذشته بود که اجرا شروع شد! تاتر آغازیدن گرفت و ای جان جانان که چه تاتری بود "فقط" آن نیم ساعت آخر.