مهتاب روی گلدان های شمعدانی و بگونیای من پهن بود.شمعدانی ها و بگونیاها در مهتاب می درخشید. یاد دختری بودم که عاشقش بودم و در پاریس بود. همسر سابقم همیشه به او حسادت داشت. همیشه وقت دیدن زیبایی های دنیا و شنیدن موسیقی به یادش بودم. ( صفحه 17)
بعد از آن دختر که در پاریس گمش کردم،دیگر از عشق هراس داشتم، حتی بیشتر از گرسنگی و سرما.(صفحه 60)
می خواستم به دختر چشم عسلی بگویم دیگر چشم از خیابان بر می دارم و دیگر پنجره را باز نمی کنم که همیشه شاهد مصیبت های مختلف باشم اما گاهی در برف دویدن دخترکی که گیسوان پریشان دارد و با پالتوی قرمز امیدبخش است و تسکین می آورد.بیا دخترک چشم عسلی جهان را درکاغذ دیواری آب رنگ بپوشانیم( صفحه 21)
بخشی هایی از رمان (آپارتمان، دریا) نوشته احمدرضا احمدی
تقدیم به دوست دارانش، تماشاگران و گروه تئاتر بیستون