ایستادن به وقت رفتن
هنر یعنی همین، یعنی جا دادن این حجم از تفکر و داستان آمده از آن در یک میزانسن کوچک و جمع و جور ولی به اندازه کافی و دمیدن
... دیدن ادامه ››
یک روح مشترک در دو بازیگر که موجبات همذات پنداری هر بیننده ای را فراهم آورد.
ایستادن به وقت مردن یکی از آن نمایش هایی است که در این برهه ی تئاتر کم پیدا میشود، از آن ها که پس از خروج از سالن نه تنها حسرت از رفت زمانت را نمیخوری بلکه سوال های بسیاری را در تو بیدار میکند، سوال هایی که شاید سال ها از آن ها روی میگرداندی.
سالن های مهرگان را همیشه دوست داشته ام، خودمانی است، و این بار بسیار خودمانی تر بود، هرچند که ورود وسط نمایش تعدادی از تماشاچی ها ضربه ی بزرگی به این حس بود اما مراسم تولد آخر آن که برای کارگردان برگزار شد ترغیب کننده ی آن بود دوباره باید رفت و در فضایی آرام تر و پر تمرکز تر بازی های جذاب را در قالب یک متن عالی دید.
چرخه ی تناسخ و تکرار درگیری دو وجه وجودی هر انسان متعقل، بعد ادراکی و احساسی و بعد عقلانی و منطقی، در کنار وجود »در« که مقدس است و نماد تمامی خطوط قرمز عرفی و شرعی تحمیلی به ذهن فضای بسیار جذابی را برای هر بیننده ای به ارمغان می آورد.
در انتهای این نمایش حتما با این سوال مواجه خواهید شد که من باید کدامین درهای ذهنی خودم را لمس کنم؟!