3 سال پیش نمایشنامه اصغر گروسی را در کافه ای دیدم و خواندم . حالم را خوب کرد.
بین فیلم تئاتر ها که چرخی میزدم دلپیچه را که دیدم حس خوبی گرفتم.
خندیدم اما بعد هر خنده سریع خنده ام بند آمد!
درون نمایشنامه تمامی کنش ها سرشار از کمدی است که همه فدای شوخی های دم دستی و لوس شد!
ناموسا؟؟ ( البته حق میدم در سال 95 این کلمه بسیار رواج داشت و به گمانم جذاب به نظر میرسید! ) اما واقعا ناموسا؟
به هر حال ...
زن و مرد مرا خنداندند اما نه با دیالوگ های نمایشنامه بلکه با شوخی های فرا متنی!
اصلا به شبح ها نخندیدم و حسرت خوردم چرا انقدر ساده نسبت به خلق این کاراکتر ها اقدام شده بود ! عزیز برادر لوس و لوس و لوس بود ! (البته تا حدودی این مورد برای شبح دختر صدق نمی کند)
جنگیر دوست داشتنی تر بود.
به هر حال خسته نباشید و در نمایش های پیش رو شمارا به خاطر خواهم داشت .