تهیام امروز
خالی
رویای بربادرفتهای هستم که دیگر حتی هیچ هم نیست
دیگر حتی همین نفس را هم که به کندی میآید و به تندی میرود
نمیخواهم
با مهربانی و شاید کمی دلخوری میگویی
... دیدن ادامه ››
" ناشکری؟!! "
اما نمیدانی که گاهی،
آنگاه که تمام قد ، قد میکشی و میایستی
آرزوی همیشگیت را فریاد میزنی
و از پس ِ آن
میلرزی با تند بادی از سنگریزهها
و باز میایستی
میایستی
دستت را سپر صورتت میکنی و جلو میروی
سنگریزهها
سنگ،
سنگها آوار شده
لهت میکنند
دیگر حتی نیست توان ِ پس زدن گرد و غبار
نیست توان
دیگر حتی تلألؤ نور ازلی هم شاید دلشادت نکند
دست یاری دهندهات
امروز آن سوی دیوار ، خود پناه گرفته
آن سوی پرچین نگاهش
تردید میبینی
تردیدی که نفست را دگرباره به شماره میاندازد
آن دم است که
دیگر حتی همین نفس را هم که به کندی میآید و به تندی میرود
نمیخواهی
نمیخواهم
نمیخواهم
از: خود