اجرای مبهم و گنگی بود که سعی داشت خود را پیچیده نشان دهد. در واقع انگار این اجرا با گِل آلود کردن آب میخواست عمق کم برکهی خود را پنهان و تماشاگر را گیج کند. من که هر چقدر سعی کردم نتوانستم نخ تسبیح قطعههای مختلف این اجرای پراکنده گوی و پریشان را پیدا کنم. استاد جمالی عزیز شما باید اول کاری کنید که ما به عنوان تماشاگر بتوانیم باسن خود را روی صندلی نگه داریم بعد آن وقت دیالوگهای ماندگار خود را به ما بگویید. با این حجم از آلودگی صوتی که در اجرا بود چیزی جز سردرد نصیبم نشد و جملات شعارزده و بعضاً حکیمانه و پر از اشارت و مفاهیم شما هم شهید شد. حالا از صدا که بگذریم تصویر فاجعهتر بود ترکیببندیها شلوغ، نامنظم و زشت بود. اجراگران از این طرف صحنهای خالی به آن طرف قِل میخوردند. اجراگرانی که میشد فهمید بعضی از آنها به زور در اجرا چپانده شده بود. (شاید به این دلیل که ظاهراً خروجی کارگاه یا کلاسی بودند و کارگردان ماموریت داشته از همهی آن استفاده کند.) من که تحمل نکردم و پیش از پایان اجرا سالن را ترک کردهام. ولی بعدا از اجرا از آن عدهی قلیلی که این اجرا را دوست داشتند پرسیدم که چرا این اجرا خوب بود ولی جواب روشنی دریافت نکردم. متأسفانه فهمیدم که بعضی از ما از نفهمیدن ارزش ساختهایم. ولی از آنجایی که ممکن است من اشتباه کنم باز هم سوالم را از اقلیت طرفدارن این اجرا میپرسم. روشن و واضح بگویید چرا این اجرا خوب بود؟
در پایان هم بگویم که بله عصبانی هستم چرا که منِ دانشجو در این وضعیت اقتصادی بلیت خریدم و مسافتی را طی کردم تا بیام اجرا ببینم ولی الان حس میکنم پولم رو دور ریختم.