امشب در حین اجرا وقتی نور تماشاچی گرفته شد و نور صحنه داده شد،یکی از تماشاچیان محترم صلوات فرستاد.شنیدن و دیدن این قبیل حرکات یا پچپچههایِ کموبیش کوتاه که حین اجرا صدایش روی صحنه میپیچد در سالهای اخیر برایمان چیز دور از انتظاری نیست.اما در ادامه گوشی همان تماشاچی محترم زنگ خورد،و ناباورانه تلفن را برداشت و شروع کرد به حرف زدن و این روند چندین دقیقه ادامه پیدا کرد.به او گوشزد شد که تلفنش را قطع کند و در حالت بیصدا قرار بدهد.گفت:باشه.اما بعد شروع کرد به حرف زدن با کسی که همراهش بود و بعد از آن دوباره تلفنش زنگ زد و زنگ زد و زنگ زد.حداقل چهار بار دیگر،حتی صدای آن سوی خط هم روی صحنه شنیده میشد.
نمیدانم چه باید بگویم،که باید چه بخواهم،نمیفهمم که چرا اینقدر راحت حق همدیگر را ضایع میکنیم.
یاد تکتک لحظاتی افتادم که در این یک سال و نیم،با وضعیت وحشتناک بیماری،مشکلات شخصی و هزار و یکجور بدبختی که برای تیاتر تراشیده شده تمرین کردیم و به اجرا رسیدیم،و حالا کسی آمده و دارد راحت لگدمالش میکند.متاسفم،صدهزاران بار متاسفم.
و باید تشکر کنم از تکتک کسانی که آمدند و نمایش ما،«مختومه» را دیدند،و «تماشاچی واقعی»بودند و اصول دیدن یک «نمایش» را رعایت کردند.فارغ از نظرشان دربارهی کارمان،احترام و دوستیام را نثارشان،نثارتان میکنم،
تن و روانتان بیگزند