«بی چرا زندگان»... نمایشی عالی که بینهایت دوستش داشتم و از بهترینهاییه که اخیراً دیدم.
طبق معمول به سختی و دوان دوان بالاخره به سالن رسیدم، ۲شنبه ۹ خردادماه؛ اما در این چند روز نه درمورد این اجرا و نه درمورد تعدادی از نمایشهای قبلتر هیچ ننوشتم. نمیدونم چرا. شاید چون حقیقتاً دو هفتهی عجیب و فشردهای رو از نظر سنگینی بار احساسی نمایشهایی که دیدم پشت سر گذاشتم.
دیگه حس میکردم نفس کم آوردم و این نمایش، تیر خلاصو زد...
خب اگه بگم من نمیدونستم چی در انتظارمه دروغ گفتم (آقای امیرمسعود (غیرفدایی) قبلش بهم اخطار دادن که در اثرِ تأثیرگذاری کار، به احتمال زیاد به فنا برم!) و نَفَسشون حق بود!
این اجرا، کار اول کارگردان محترم، خانم شعبانی هست (البته اولین کاری که به اجرا رسید) و خب، مگه میشه؟!؟ باورکردنی نبود. حتی هنوز هم باورم
... دیدن ادامه ››
نمیشه چنین پرقدرت شروع کردن این مسیرو.
همون اول از دیدن اون دکور ساده ولی خاصش ذوق کردم. چقدرم کاربردی و در انتقال مفاهیم موردنظر خوب عمل کرد. چقدر بهجا استفاده شد از تکتک این قسمتهای جدا و بهظاهر ساده، اما درحقیقت خطرناک؛ درست مثل استفاده از کلام، مثل پریدن در ذهن و روان کسی وقتی فکر میکنی چیز خاصی نمیگی، مثل کلمات سادهای که کنار هم قرار میدی و ولشون میکنی تو هوا و ممکنه ستونهای زندگی کسی رو ویران کنه، مثل سِیر در لایههای ذهن، مثل پریدن افکار از این ستون به اون ستون و ...
طراحی لباس، با توجه به فضای نمایش، کاملاً مناسب.
نورپردازی، معمولی.
متن؟ عالی. عالی برای یک دقیقهشه. در عین اپیزودیک بودن نمایش، انسجامی داشت که ازنظر من درنهایت به یک مثلث پربار ختم شد و برای انتقال پیامش بسیار موفق عمل کرد: قضاوت - تأثیر کلمات - جدی گرفتن ضربههای روحی حتی کوچک.
بازیگران چرا انقد خوب بودن؟!؟ در نشون دادن مشکلات و حالات روحی-روانی چنان عمل کردن که حس نمیشد در حال بازی هستن. تو گویی سالهاست بار تکتک این مشکلاتو به دوش کشیدن و الان فقط راهی پیدا کردن تا ما رو هم شریک احساسات و روانِ پریشونشون کنن.
با تکتک کاراکترها زندگی کردم و حتی خودمو بهراحتی جای اونا قرار دادم. چقد ملموس بودن و بیتکلف و بیاغراق.
هماهنگیها هم عالی بود.
حسم در حین نمایش انقد عجیب بود که فقط با خودم میگفتم اکسیژن، اکسیژن؛ و بعد از نمایش، حالتی شبیه رسیدن به جنون نقشها رو داشتم!
خب شاید من کمی جدی میگیرم همهچی رو؛ اما بهنظرم نمایش، نمایشیه دغدغهمند و زیبا (بله، دقیقاً زیبا) که نباید از دستش داد.
«خطر جدی اسپویل»?
ایدهی به تصویر کشیدن ذهنیات و تجربیات یک خبرنگار که خودش دچار مشکلات روحی-روانیِ خاصی بوده/شده در قالب جانبخشی به آدمهایی که از نظر ما فقط تیترِ یک خبر و یا یک ستون از روزنامه هستن بسیار عالی و خلاقانه بود و چقدر هم خوب در آوردنش.
همینطور خلق کاراکتر «مامان فریده» برای انتقال گاه به گاه حس آرامش و در مقابل اون، ترسهای وجودی نقش اصلی و دیگر بازیگران.
چی بگم؟ دمتون گرم، دم همهتون گرم.