رپرتوار تجاوزهای روزمره برای رسیتال اسید پاشی
تقدیم به محمد چرمشیر و افشین هاشمی برای نمایش "لارنس راهب مردی که حرف میزند"
موومان اول: مقدمه
چن وقت پیش(یه روز زموستونی معمولی که صبحاش سرد و ابریه و لباس رو هم رو هم میپوشی و ظهراش گرم و کثیف و آفتابی) طبق معمول داشتم در وقت معمول مثل یه کارمند معمولی از اداره برمیگشتم خونه، راننده تاکسی(بعنوان یه تیپ نه کاراکتر) طبق معمول داشت از نوستالژی زمان شاه میگفت(جایی میخوندم زمان برای ایرانیا ۴ حالت داره، گذشته، حال، آینده، زمان شاه)، فلان رستوران زیرزمینی تو آریامهر(خیابون فاطمی) فلان میکده بود، فلان خانم فلان روزا تو هتل کونتیننتال(لاله)
... دیدن ادامه ››
میخوند، با 2 تومن میشد خیلی حال کرد و با بقش پیکان جوانان خرید و از این حرفا(وسطا هم مثل همیشه پاساژایی ایجاد میشد، هووووی، بفرمایین، بعله میگفتم، بیا بالا، گاوشو فروخته ماشین خریده و و و). من به عنوان یه آدم اینتلکت(به قول گلستان شبه فکر ایرانی) معمولی که معتقده باید با تمام تیپ های اجتماعی همراه شد گوشهامو به روی تمام این تجاوزها باز کرده بودم، چشمام پشت عینک دودی ام بسته بود و سرم به نشانه ی تایید تکون میخورد. در کتاب "در باره ی عکاسی" خانم سوزان سونتاگ میخوندم: "همراهی ساندر با همه، به معنای فاصله ی او از آنها هم هست این همراهی با سوژه ها بدوی و معصومانه نیست، بلکه نهیلیستی است. به رغم واقع گرایی طبقاتی عکس ها، آنها یکی از انتزاعی ترین مجموعه های تاریخ عکاسی هستند." (ساندر عکاس معاصر آلمانی که یه مجموعه داره به اسم "چهره ی زمانه ی ما" و سونتاگ تو یه فصل کتابش مجموعه رو تحلیل میکنه).
موومان دوم: موخره
اما قسمتی از این تجاوزها برام غیر معمولی بود، البته کمی(شاید امروز که مدتی از اون اتفاق سپری شده میگم کمی، به قول قاسم کشکولی در "رمان نامه" سنگی تو برکه پرت میشه، دوایری تو آب تشکیل میشن، هرچقدر از سنگ دور میشی شعاع موج ها بزرگتر اما تاثیرشون کمتر و کمتر میشه تا جایی که محو میشن).
مجری رادیو(از اون تیپ مجریا که آرش سبحانی(ترانه سرا و خواننده ی گروه کیوسک)نظرشو راجع بهشون سروده و خونده...)، با یه لحن خسته و صدای دوده بخاری خورده و یه نگاه از بیرون اووووه من چه خفنم و با اندکی چاشنی افسوس لرزان در ته مایه های صداش، داشت از پدیده ی اسید پاشی میگفت و غصه دار بود خیلی، در آخر به رسم روایت های آرمان شهری هپی اِند یه حرفی زد با این مضمون، اما درسته چهره و صورت آدما نقاشی شاهکار خداس و اسید پاشی این نقاشی زیبا رو خط خطی میکنه(سانتی مینی مانتال تریپ مریم حیدر زاده) اما بعضی وقتا شاید صورت نقابی باشه که نمیذاره ما سیرتو ببینیم، شاید سیرت زیبای قربانیان بیگناه این حوادث فرصت بیشتری برای نمایان شدن و عرضه داشته باشه...دیگه نمیشنیدم چی میگفت، تمام بعد از ظهر عصبانی بودم، سرم درد میکرد.
موومان سوم: قطعه ی هدیه
نویسنده، مجری، تهیه کننده و سایر عوامل عزیز رادیو نمیدونم چی، امیدوارم هیچ وقت مادر، خواهر، زن و دخترت و تموم کسایی که بهشون عشق میورزی به این شکل فرصت پیدا نکنن زیبایی سیرتشونو به عرضه بذارن، پسر آخه چی گفتی، الان که دارم این قسمت مینویسم دیگه نمیبینم مانیتورو، نوشته ها پشت پرده ی اشک میلرزه، برام کف بزنین و ضمن حفظ نظم سالن ترک کنین، شب آروم و معمولی براتون آرزو میکنم.