کی میگیره فراش باشی
کی میکشه قصاب باشی
کی میپزه آشپزباشی
کی میخوره حاکم باشی…
از لحظه نشستن روی صندلی این موسیقی فضا رو محیا کرد برای دیدن یه نمایش خاص…
تخت گاه یعنی تهران حدودا سال ۱۳۵۶ که بلوا و روزهای پر آشوبی رو در خودش میدید،خانواده دولابی یه نمونه از یک مشت از خروار بود که داستان جالبی رو روایت کرد.
شهاب مهربان! روی سخنم با توئه که کارگردانیت بسیار قوی و فوق العاده بود و قلمت رو خیلی دوست دارم چون کاملا زیرکانه و با هدف مینویسی.من که پیامت رو درک کردم دمت گرم. و محسن،فریدون،فرهاد،و بقیه کاراکتر ها غرق در نقش بودن و تو به نحو درستی ازشون بازی گرفتی.شخصیت پردازی ها درست بود.
ریتم
... دیدن ادامه ››
صحنه از اول پابرجا بود و لحظه ای نیفتاد و سناریویی که نوشتی به قدری جذاب بود که مخاطب رو تا آخرین لحظه همراه خودش کشوند.
مجادله بین دو برادر که هرکدوم در جایگاه خاصی در اجتماع بودن جذابیت زیادی داشت و قاب های خیلی قشنگی داد به ذهن مخاطب.
ساختن پرتره ای از یک مرد که پدر خونواده بود که درام تو رو شکل داد.
کشمکش های بین شخصیت های داستان گهگاهی توأم با خنده میشد اما درست به مثابه یک کیسه و یک مشت زن بود و به جذابیت کارت افزودند.
آفرین به تو و کل تیمت.