اولا اینکه مخاطب به پیش زمینه ذهنی نیاز داشت، نمایش مکبث رو میدید، نقد و بررسی این کار رو میخوند، شخصیت ها رو میشناخت و بعد به تماشا می نشست.
بنده صرفا نقدی بر مکبث رو خونده بودم و مختصری با شخصیت ها اشنا بودم تا اینکه در انتها تونستم برخی شخصیت ها رو در نمایش بشناسم.
خود نمایش مکبث داستان شخصیتی ست که نماینده ی آدم های جاه طلبی ست که در مسیر هدفشون همه چیز رو قربانی میکنند ، و این جنون فزاینده زیاده خواهی ، در نهایت خودشون رو میکشه.
کارگردان کار - منظور بازیگر نقش کارگردان - در متن کار یه دیالوگ داشت به این مضمون که «من رقص بلد نیستم اما بلدم آدما رو برقصونم» زیاده خواهی شخصیت مکبثی که در ابتدا حتی نقشش رو نمیپذیرفت در نمایش «شقه خون» به جایی رسید که وقتی کارگردان در پایان داستان از یه جایی به بعد احساس کرد نمیتونه ادامه بده، کارگردان رو تهدید کرد که باید بنویسه تا بتونه آدمای بیشتری رو بکشه. و اگر نمینوشت، خود کارگردان قربانی امیال دیگر کشی مکبث می شد. و این یعنی خود کارگردانی که مدعی بود میتونه آدما رو برقصونه، یه جایی کار از دستش خارج میشه و توسط آدمایی که فکر میکرد میتونه اونا رو برقصونه، رقصونده میشه! حقیقتا از اینکه کارگردان گفت «بخش پایانی» خوشحال شدم، چون یه مقدار کسل کننده شده بود وقتی خیلی متوجه قضایا و شخصیت ها نمیشدم، اما در کل کار خوبی بود، نظم خوبی داشت و با اینکه داستان در یک خط مشخصی پیش نمی رفت و ابهام داشت و همچنین درون مایه ای از سلایق نویسنده وارد داستان شده بود، از اینکه کار رو دیدم خوشحالم. کار دقیقا جایی به پایان رسید که من تازه داشتم با شخصیت های داستان ارتباط برقرار میکردم. و این خودش یه نقطه ی عطف هنرمندانه ای بود.
🙏🌱