دندانِ کشیده زیاد دیده ام. اما هیچ کدام مرا وادار به تأمل نمیکند مگر آنکه دردش به جانم افتاده باشد. دندانی که یک عمر با آن زیسته ام و نان خشک های بسیاری بر چهره اش سائیده ام. آدمیزاد، عجیب موجودی ست، در پس هر تن ارتشی است ایستاده، که خراش بر پیکر سربازی، روانِ لشکر را به هم می ریزد. آه ای دندانِ آرامِ خفته.. آه ای یادگار کودکی.. آه ای آمیخته با میخک و ژلوفن.. آه ای آسیابانِ دود ها و لقمه ها.. به راستی که من کیستم جز اندکی دندان و چندی دست ها و انگشت ها و پوست و استخوان.. شما منید یا من شما؟! اجزاء آدمی اند یا آدمی اجزا؟! آویخته با هر تن، روانی ست اندوخته، و ورای آن روحی ست آمیخته.. در گذارِ سیاه چاله های بسیار، که از کدورت نطفه و رحمِ سیاه و سفید مادر به دنیای وارونه ی رنگی پای می نهد.. می زی اَد با اندوه و لبخند.. و مرگ.. و مرگ..
دندانِ عزیزم.. من از تو سپاسگزارم. به خاطر همه ی سال هایی که بی منت بودی، جای خالی ات، تا ابد تو را به یادم خواهد آورد. بی تردید روزی گرد خواهیم آمد و خواهیم زیست. بی اندوهِ فراوان. خدانگهدار. 🌱