در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سعید درباره نمایش پناه‌کاه: «پناه‎کاه» به‌مثابه‌ی «پناه‎گاه»! دو تفسیر متناقض از واقعیتی واحد! ما
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:39:12
«پناه‎کاه» به‌مثابه‌ی «پناه‎گاه»! دو تفسیر متناقض از واقعیتی واحد!
مادامی که با «دیگری» یک مواجهه‎ اصیل نداشته باشیم، زیست موجودمان را نقد و ... دیدن ادامه ›› نفی نخواهیم کرد، از این رو انتظار تغییر داشتن، امیدی است واهی؛ بدین‌سبب که تغییر وضع موجود همیشه همراه با «ترس» خواهد بود؛ ترسی که طبیعی است و از «اُنس» ما با شرایط موجود و «بیگانگی» با شرایط ناموجودِ احتمالا مطلوب می‌آید. آنچه می‎تواند مقدمه‌ای برای فائق آمدن بر این ترس باشد، چیزی نیست جز «آگاهی» و آگاهی جز از خلالِ اختلاطِ با دیگری‌ها میسر نخواهد گشت. «سرباز رایان» همان دیگری آگاه است که از «جهانی بهتر» خبر می‌دهد و به آگاهی خویش باور دارد؛ زیرا آن را زیسته است. از همین رو است که پناه‎گاه برایش در واقع پناه‎کاه است. این درحالی است که برای سایرینِ ناآگاه، پناه‎کاه، پناه‌گاه است؛ جایی که می‌توان زندگی روزمره خویش را ادامه داد. از دیگر سو، همین آگاهی و «جرأت دانستن» است که نجات‌بخش رایان است؛ یک آگاهی که نمادش «کتاب» می‎شود و «نوری» که راه فرار است. اما برای انسان‌های که در اسارتِ «آگاهی کاذبِ» برآمده از سنت، حاکمان خویش و قوانین موهوم‌اند، «تخدیر و توهم» کاراست تا اراده به دانستن؛ گویی صرفا از این طریق است که می‌توان ایشان را همراه کرد؛ تخدیر و مستی‌ای که البته از آن نمی‌توان انتظار آگاهی‌بخشی داشت که خودش نقیض هوشیاریِ اصیل است ولی می‌توان انتظار داشت که افراد را به «تمایلات طبیعیِ طبیعتِ پیرامونشان» رهنمون شود! تمایلاتی که حق طبیعی هر موجود زنده‌ای است.

با این حال ملات و جان‎مایه‌ی شکل‌گرفتن چنین پناه‎کاهی همین موجوداتِ معمولیِ ناآگاه و مطیع‎اند که ذهن و ضمیرشان در هزارتوی «قفس‌ها» محبوس شده است؛ تا جایی که موسیقی و هنر که نماد رهایی و آزادی است در «بند» است و در «بند»! از این رو آنچه بر سر آوار می‌شود، تنها «ساختار» است و قالب و قفس! «عاملیت» داشتن در چنین ساختاری از یک‎سو مواجهه‌ای با دیگریِ اصیل (آگاهیِ بنیادین) می‌طلبد و از دیگرسو یک مواجهه اصیل با خویشتنِ خویش (اتاق آینه).

پناه‎کاه م‎ی‌خواهد به‌سان ادیپوس شهریار به ما یادآور شود که حقیقت/ آگاهی جان‌پناه ماست؛
می‌خواهد ابتهاج را برایمان بازتعریف کند: به‌سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند، رونده باش، امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش؛
می‌خواهد قلعه حیوانات (جورج اورول)، قلعه مالویل (روبر مرل) و میشائیل کلهاس (هاینریش فون کلایست) را دوباره پیش روی ما قرار دهد؛
و در یک کلام پناه‎کاه می‌خواهد تاریخ را بر سرمان آوار کند و بگوید تاریخ تکرار ابدی است...

بر مدار و بر قرار باشید گروه پناه‎کاه گرامی.
سعید عزیز سلام، سپاس از اینکه به تماشای نمایش «پناه‌کاه» نشستید و با جزئیات یادداشت‌تون رو با ما به اشتراک گذاشتید. پاینده باشید.
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید