ماجرا این است.
والد کودک داری معلولیت، رنجی عمیق را تجربه میکند.
درونی پر از تناقص، عشق و نفرت، ناتوانی و اجبار برای ماندن، شنیدن مهملات و خود را به نشنیدن زدن.
تحمل اینها خسته اش میکند.
او تنهاست و این تنهایی عمیق فرسوده اش میکند.
ای کاش آغوشی گرم برایشان میبود که بگوید تنها نیستی.
رنجشان را بشنود، شاید کمی سبک شوند.
اشکال ندارد مادر
اشکال ندارد پدر