«تو با اون همه وقار و اون یال و کوپالت واستاده بودی اون جا تسبیح تو می زدی؛ اما هرگز سرتو بلند نکردی یه نظر جلوتو نگاه کنی که آخه این کیه که دامِ تو افتاده داره بال بال میزنه»
سال ها پیش داستان عاشقانه اکبر رادی را خوانده بودم و وقتی سه شنبه شب، بعد از مدت ها هوس دیدن تئاتر به سرم زد، توی تیوال گشتم و وقتی اسم «اکبر رادی» رو خوندم بی مهبا دستم روی دکمه خرید رفت. بعد از اون لیست بازیگرها رو نگاه انداختم تا ببینم چه کسی برام آشنا است و وقتی با اسم «کهبد تاراج» مواجه شدم، با خودم گفتم این کار واقعا دیدن داره.
سنگلج، رادی، و دیدن یه نمایشی که از همون اول با خودت میگی دمِ کارگردان گرم که همه چی سرجاشه. میزانسن، درک بازیگرها برای میزان نقششون، طراحی لباس عالی، موسیقی بی نظیر، استفاده درست از آکسسوار، ریتم دیالوگ گویی و... همه چی همانی است که «رادی» از اجرای نمایش نامه اش داشته است.
اما شاید بهترین نکته ای که دوست دارم بهش اشاره کنم این موضوع است که چقدر بازیگرها نقششون رو میشناختن و درک کرده بودن. از راه رفتنشون،
... دیدن ادامه ››
طریقه نشستنشون توی قهوه خونه، اکت های ریزی که پشت منولوگ های دو بازیگر اصلی دیده میشد، لبخندهای به موقع و...
و این موضوعی که متاسفانه این روزها توی تئاتر کم می بینیم و شاید اصلا نمی بینیم، اما در این کار به حدی بازیگران اشراف به کار داشتن که هیچکس قصد نداشت به اصطلاح «نقش دزدی» کنه و این نشون دهنده تمرین های بسیار و هدایت بسیار خوب کارگردان است.
دیدن این نمایش در سنگلج نهایت لذت و زیبایی بود، حقیقتا نمیدونم چند اجرای دیگر باقی مانده، اما کاش نگاهتون از دیدن این کار محروم نکنید و سالن این نمایش رو مملو از تماشاگر.
همگی حسابی خسته نباشید.