در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مهدی پورفرد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:07:57
 

فعال هنری

 ۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۰
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آدم میترسه اینجا حرف بزنه...
فقط اومدم بگم:
محسن بهرامی دمت گرم که سعی کردی همه کار کنی که ریتم نمایش حفظ بشه...
بقیشم هیچی...
آقا چند روز از دیدن نمایش میگذره، هر چی مستند از محمود یاکوزا و مجتبی محرمی بود دیدم اما باز متوجه نشدم این دوتا چه ربطی بهم داشتن، یه چیزی تو متن باید باشه که نیست، مگه میشه کهبد تاراج متنی بنویسه که کاراکتر ناقص باشه؟ آقا نمایشتون عالیه، از همون بدو ورودش تا بازی ها و صداها و نور، اما شخصیت در نیومده واقعا. یه تماشاگر باید همش فکر کن خب بعدش چی؟ خب حالا کجا بهم میرسن، دلیل خندهای جوکری یا قش کردن های متوالی بازیگر چیه؟ تو کامنت ها خوندم کهبد جان تاراج نوشته جلسه نقد میزاره، واقعا مشتاق شدم برم اون جلسه رو تا متوجه بشم و باور کنم که کهبد تاراج شخصیت ناقص نمی نویسه.
ممنون از شما که رفتین تحقیق کردین.‌ چون من با خودم فکر میکردم ایراد از منه که اطلاعات کافی درباره شخصیت ها نداشتم.. فرض کنیم که در جلسه نقد و بررسی سوالات مخاطب پاسخ داده شد و به قول اون دوست عزیز گره‌ها تمامی باز شد و منم با خودم گفتم پس اینطور، ماجرا این بود عجب‌‌‌... آیا این شیوه درستی هست؟؟ اینکه شناساندن شخصیت ها و باز کردن گره‌ها و پاسخ به سوالات متعدد مخاطب در جلسه نقد و بررسی رخ بده؟؟؟ اینکه نویسنده ، مثل یه سنجاق الصاق بشه و درباره اثرش توضیح بده؟؟؟؟ من که گمان نمی‌کنم..
کهبد تاراج (kahbodtaraj)
سلام
ارادتمند
ممنون از لطفی که دارید به من و نمایش
خدمتتون بگم که این نمایشنامه که سال ۹۹ در نشر نیو منتشر شده است و اون متن با این اجرا تغییراتی دارد که این نمایش حاضر، بازخوانی ارسطو خوش رزم عزیزم به عنوان کارگردان است.
امیدوارم جلسه نقد به زودی داشته باشیم با حضور گروه و دوستان عزیز
♥️🫡
مخلص
کهبد تاراج (kahbodtaraj)
اینم خدمتتون بگم محمود کدخدایی شخصیت من نیس
شخصیت من حسین(کریمی پور) آدیداس است که در ژاپن کشته شد
🫡♥️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلم میخواد فقط عین مامان بزرگا قربون صدقتون برم...
دردو بلاتون بخوره تو سر هر چی تئاتر نشناسِ پر مدعا این مملکته.
تا همیشه خلاق بمونید و ما لذت ببریم‌ از دیدن نمایش‌هاتون.
ماجرای به ظاهر ساده، داستان یک کلاس کوچک زبان در کرج و چهار زبان آموز که هر کدام برای هدفی در کلاس حاضر هستند. داستانی در خصوص "هویت" و "احساس تعلق"

چقدر اون لحظه‌ای که بازیگر نقش مرجان "بی‌تا عزیز" تصمیم گرفت فارسی صحبت کنه خوب بود. چقدر حس رهایی و تعلق داشتن به کشوری رو خوب بازی کردن و چقدر تک تک بازیگرها سرجاشون بودن و نمایشنامه رو درک کرده بودن.

کارگردانی عالی، و همه چیز سر جاش.

وسط این همه اجرای پر مدعا...چقدر بی‌ادعا خوب بودید همتون. حسابی خسته نباشید.
آقا مهدی عزیز
ممنونم از تشریف فرماییتون
به من و گروه ما لطف دارید شما قربان 🌹😍
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بالاخره تونستم به دیدنتون بیام و کِیف کردم از هنر تک‌تکتون...خسته نباشید همگی
ممنون که اومدین خوشحالیم پسندتون بود 🍏💫
۱۵ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما همه شمر هستیم؟ یا فکر می کنیم حضرت عباسی هستیم که قدرت تشخیص هر چیزی را داریم حتی اگر اشتباه باشد؟
تقطه قوت نمایش متنِ خوب رسول کاهانی است. او به خوبی از بِ بسم الله تا نقطه سرِ خطِ نمایشش بدون گزافه گویی و کند شدن ریتم حرفش را می‌زند. کارگردانی که مثلِ بازیگرانش دوست دارد تماشاگرش دائما «فرض کند»؛ فرض کنند دیواری وجود دارد و اگر دیواری وجود دارد کدامش دیوارِ حمال است، فرض کنند کدامشان حقیقت را تعریف می‌کند و کدامشان دروغ؟، فرض کنند آیا می شود اسم دروغ هایشان را پنهان کاری گذاشت یا مصلحت اندیشی؟یا فرض کنند که وقتی خانواده‌ای «دیوارِ حمالش» مشخص نباشد باید به چه کسی تکیه کنند تا برایشان بزرگی کند؟
چخوف در جمله معروفش می گوید اگر اسلحه‌ای به دیوار آویزان است این اسلحه باید تا پایان داستان حداقل یک بار شلیک شود و رسول کاهانی کاملا به این قاعده اعتقاد دارد که حتی یک شی اضافی نباید در صحنه بی استفاده بماند و به خوبی از تک تک آکسسوارهای صحنه استفاده می کند.
و در پایان چه خوب که مجید یوسفی سعی کرد از سریال «مگه تمام عمر چند تا بهاره» فاصله بگیرید و مشابهش بازی نکند.
بسی لذت بردم حسابی خسته نباشید.
چرا اینقدر زاویه دوربین تو حلقه بازیگراس! چرا طراحی لباس و صحنه اینقدر گل درشت و بی ربطه، چرا همه بازیگرا "تیپ" شدن نه "شخصیت" و کلی چرای دیگه!
و از همه مهمتر کارگردان های محترم، تیم کارگردانی سریال پیکی بلایندرز تعهد کتبی میده که دیگه صحنه های سیگار کشیدن تو سریالش نذاره! بسه دیگه تو هر سکانس دست ده نفر سیگار می دید! یه کم خلاقیت داشته باشید!
یکی عماد سیگار میکشید یکی هم شهاب حسینی!
دست همه سیگار نبود... شاید هم بنده دقت نکردم.
۰۲ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اولش خوشحال شدم که کارتون تمدید شده اما بعد متوجه شدم فقط این هفته اجرا دارید. خیلی حیف شد.خیلی.
امیدوار باشم به اجراهای آتی؟
نمایش توافق نامه جدال بین درونیات انسانی است؛ "فیلیپ کلودل" این بار در قالب طنز رفاقتی پر فراز و نشیب را به رخ تماشاگران می‌کشد و 80 ... دیدن ادامه ›› دقیقه آن‌ها را به یادِ دروغ‌ها و پنهان کاری‌های روابط خودشان می‌اندازد.
مارتن ( نمایش نامه نویس ناموفق) با بازی خوب و حساب شده کوروش سلیمانی و یمی (بازیگر ناموفق تئاتر) با بازی بهنام تشکر در تقابل این رفاقت هستند. رفاقتی که در ابتدا چون طنابی قطور، عمیق و ناگسستنی به نظر می‌رسد اما هر چه می‌گذرد بیشتر و بیشتر پوسیدگی‌های طناب رفاقت خود را نشان می‌دهد.
به نظر می‌رسد کلودل شاکله اصلی نمایش را با این سوال شروع می کند "اگر رفاقت‌ها بدون پنهان کاری و تعریف و تمجیدهای دروغ شکل بگیرد آیا رفاقتی باقی می‌ماند؟"
و این سوال را با حضور شخص سوم یعنی خریدار با بازی بسیار دلچسبِ رامین ناصر نصیر به یک جنگ تمام معنا می‌رسد و خریدار شبیه همه‌ی ما تماشاگران نظاره‌گر دعوای بین دو رفیق می‌ماند.
توافق نامه نمایش نامه‌ای گیرا و شاید تلنگری برای همه‌ی ما مدعیان اخلاق است که بدانیم بطور پیوسته در تمام روز چند بار حرف‌ها و ذاتِ خود را پنهان می کنیم تا معاملاتی جوش بخورد که به نفع همه باشد.

کارگردانی و طراحی صحنه بسیار دلچسب و دلنشین بود و بعد از مدت‌ها در تئاتر بدون شنیدن و دیدن صحنه‌های ابتذال، و تنها به موقعیت‌های انسانی خندیدم.
حسابی خسته نباشید و امیدوارم اجراهای خوب و پر تماشگری در ادامه کار داشته باشید.
خریدار
محمد حسن درباغی فرد (darbaghi)
جناب مهدی پور فرد عزیز
ممنون که نظرتون رو اینچنین صریح ، کوتاه و دقیق ، از نمایش توافق نامه برای ما نوشتید .
تشکر فراوان🙏
۲۶ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای منی که عاشق کارهای نمایشی علیرضا کوشک جلالی ام و با دیدن اسمشون بدون مکث بلیت رو تهیه می کنم، اصلا نمایش جذبم نکرد. قطعا جذب نکردن نمایش ربطی به کارگردانی نداشت و بیشتر مربوط به بازی چند بازیگر نمایش بود که بدون درکی از نمایش نامه نمایش رو شبیه تئاترهای آزاد کرده بودن.
امیدوارم با هوش و ذکاوت آقای جلالی اجراهای آتی بهتر و بهتر بشه و از این حالت در بیاد.

چقدر خوب که تالار فرهنگ بازگشایی شد و چقدر بد که بدون هیچ تغییری بازگشایی شده! امیدوارم مسئولین این سالن فقط به فکر بلیت فروختن و اجراهای کیلویی در آینده نباشن و کمی برای سالن خرج کنن.
سپاس از شما که چند ساعت از وقت ارزشمند خودتون را به تماشای نمایش "جنون محض" اختصاص دادید.
۱۸ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بخشی از لذت تئاتر مربوط به تماشگران است و وای به شبی که عده‌ای تماشاگر سالن تئاتر رو با سینماهای لاله‌زار اشتباه بگیرن...
کاش اونقدر که مسئولین تئاتر شهر به فکر حجاب هستن به فکر نیاوردن خوراکی به سالن و یا باز و بسته شدن.های متوالی درب سالن بعد از گذشت نیم ساعت از اجرا باشن.
اما نمایش...
ابتدای نمایش ریتم آهسته و دیر شروع شدن قصه اصلی اذیت کننده است و کاش آقای نعیمی فکری به حال ریتم نمایش در ادامه اجراها داشته باشن.
اما بازی‌ها به شدت عالی،موسیقی در اختیار کار،اجرای فرم به زیبایی.
و برای کسی که عاشق شوایک و سقراط بوده شاید این نمایش در مقایسه با اون دو اجرا ضعیف تر بود.
شاید هم مثل فردریک، کارگردان ما خسته از سانسور و حکومت و افتراها است.
با همه‌ی این‌ها مگه میشه از استاد نعیمی کار دید و لذت نبرد.
خسته نباشید تک تک عوامل.
اصلا هم که کپی Only Murders in the Building نبود! و کاملا خلاقیت کارگردان و نویسنده بود!!! حداقل کاش تو تیتراژ اسمی از سریالی که کپی کردید می نوشتید!
کلا اینجا رسم نیست اسمی از اثر اصلی ببرن ، چه توی سینما، چه تئاتر و چه سریال متأسفانه!

بچه ها همه سرشار از نبوغ و خلاقیتن پنداری!:)

۲۹ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاش این نمایش تالار حافط اجرا نمی شد... سرتاسر اجرا به رفتار زننده حراستش با خانم ها فکر می کردم و به لرزش دست عزیزانی که قبل از اجرا با استرس وارد سالن شدن
به شخصه بعد از تالار چهارسو تالار حافط هم دیگه پامو نمی زارم.
اما اجرا...
چقدر خوبی تو اسماعیل گرجی، چقدر مسلطی، چقدر بلدی تماشاگر و صحنه رو دستت بگیری و تا لحظه آخر حتی نگران بیرون رفتنت از سالن باشیم و هی چشم بندازیم که رورانس میای یا نه!
پیمان قدیمی چقدر خلاقی، چقدر ایده داری، از فهرست تا الان هیچی از خلاقیتت کم نشده و کیف کردیم با اجرات.
حتی حرکات آقای دوربین مدار بسته هم درست و به جا بود.
و نگهبان زندان چقدر لحنش درست و به جا بود.
همه چیز عالی...
خسته نباشید تک تک عوامل.
لذت بردیم.
به امید اجرا در سالن های بهتر.
من روز جمعه ای روسری سر داشتم.

ولی خیلی جالب بود برام . که به منم تذکر دادن . که روسریتو بکش جلوتر 😂

در صورتی که با همون لباسم ولی بدون روسری .
تالار مولوی رفته بودم ولی هیچ کس بهم تذکر نداد بود. 😳😳😳

گویا تالار حافظ تو سیستم مغزشیون حک شد که هر زنی رو دیدن . به صورت ناخودآگاه بهشون تذکر بدن.
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
Fateme Nematy
من روز جمعه ای روسری سر داشتم. ولی خیلی جالب بود برام . که به منم تذکر دادن . که روسریتو بکش جلوتر 😂 در صورتی که با همون لباسم ولی بدون روسری . تالار مولوی رفته بودم ولی هیچ کس بهم ...
😔😔😔😔
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چرا تموم نمیشه این کابوس؟!
«پنجاه پنجاه» یک کابوس به تمام معناست، کابوسی که قصد ندارد تمام شود حتی در کوره‌های آدم سوزی. نمایشی برگرفته شده ... دیدن ادامه ›› از نمایش‌نامه «کله‌تیزها و کله‌گردها» و یا «خودی و غیرخودی» برتولت برشت.
برشت در نمایش‌نامه‌اش درباره‌ی دو دسته کردن مردم و ساخت سطوح مختلف اجتماعی در جهت حفظ حکومت صحبت می‌کند؛ سوال اساسی نمایش‌نامه اصلی این است که در جامعه‌ای بدون عدل، انسان‌ها به چنان پوچی خواهند رسید که حتی شخصیت پدر در نمایش نامه «کالاس رعیت» تنها هدفش، داشتن یک اسب (قاطر) و نپرداختن بهره مالکانه می شود؛ آن‌ هم زمانی که دخترش «نا نا» در عشرتکده خانم «کورنا مونتیس»، با دستمزدی کم مشغول کار است و حق ندارد انعام مشتریان را دریافت کند.
اما نمایش «پنجاه پنجاه» اسماعیل کاشی قطعا جنون آورتر از نمایش‌نامه برشت است. در هنر قرون وسطی مسیحی، «چهار اسب» در کتاب مکاشفات یوحنا نماد جنگ،فتح، قحطی، و مرگ بحساب می‌آمدند. در نمایش اسماعیل کاشی اسب نماد مرگی است که روح مردگان را با زجری چندساله با خود می‌برد و نویسنده‌ی این نمایش به زیبایی این نماد را بر عهده دو بازیگر نهاده. دو راوی که شیهه‌وار قصه از زبان و ذهن‌‌ آن‌ها شنیده می‌شود.
نمایش با یک پیرمرد و یک پیرزن در موزه آغاز می شود، دو نفری که از یک وحشت هر روزه، از اردوگاهی که حالا تبدیل به موزه‌ای شده، جان سالم به در برده‌اند. دو نفری که دائما آرزوی مرگ می کنند تا زندگی.
در جهانِ نمایش، انسان راهی جز زندانی شدن ندارد و تا وقتی هست مجبور به بازی جبرگونه‌ای است. جبری که در نمایش توسط خداوندگاری جوان، خوش‌پوش اما بی‌رحم بر همه‌ی زندانیان حاکم است. نقش «ایبرین» در نمایش‌نامه برشت را زندابانی بی‌رحم بازی می‌کند، زندان‌بانی که در غایت کارگردان چیزی جز بازی گرفتن از زندانیانش روحش را ارضا نمی‌کند. زندان‌بانی که چون ضحاک از رنج کشیدن بازیگرانش تغذیه می‌کند؛ و غایت این دیکتاتوری چیزی نیست جز تولید انسان‌هایی با بدن‌های نحیف، صورت‌هایی نا اُمید و خالی از هر گونه حس. انسان‌هایی که نهایتشان می‌شود یک منولوگ: «دیگه هیچ مساله‌ای برام مهم نیست حتی بودن یا نبودن.» و یا منولوگ «هروی» که می‌گوید: «بازی می کنیم تا زنده بمونیم، زنده بمونیم تا به بازی بگیریمون، به بازی بگیریمون تا به حد مرگ شکنجه بشیم، به حد مرگ شکنجه بشیم که زنده بمونیم، زنده بمونیم تا هر لحظه بارها بمیریم.»

اسماعیل کاشی عاشق فرم است و چقدر زیبا در این نمایش فُرم را در اختیار متن قرار داده و از بازیگرانِ جوانش پازل‌هایی ساخته که بدون هر کدامشان نمایش بی معنا است. پازل‌هایی که در نهایت تمام تکه‌هایش را در کوره‌ای آدم سوزی با یک هم سرایی پارادوکس‌وار «بخند حتی اگه زندگی درد داره.» می‌سوزاند.
قطعا دیشب من یک کابوس شاهکار را شاهدش بودم، کابوسی که دوست نداشتم با صدای تشویق تمام شود، مثلِ همه‌ی بازیگران که در کوره خود باقی مانند و هیچوقت زنده نشدند.
مهدی پورفرد (mehdipourfard)
درباره نمایش چه i

«چه» در نمایشِ مهران رنجبر مانند شخصیت واقعی چگورا با پارادوکس های فراوانی همراه است. درست مانند شهر آرمانی محقق نشده‌اش. مانند وقتی که از قلم به همان مهارت مسلسل استفاده می‌کرد. شخصیتی که حتی لری کینگ در نمایش هم نمی‌داند دوستش داشته باشد یا از او متنفر باشد. شبیهِ همه‌ی تاریخ، که نمی‌دانیم او را چه بنامیم. پزشکی دلسوز یا شخصیتی که در فرمان اعدام مخالفان آرمانشهرش ذره‌ای درنگ ندارد. یک روشنفکر بدانیمش یا متنقد سرمایه داری. او را رابین‌هود زمان بنامیم که رویاهای ثروتمندان را به کابوس تبدیل می‌کند یا شخصیتی که برای کشتن لحظه‌ای مکث نمی‌کند.
به قول لری کینگ که در نمایش می گوید ژان-پل سارتر او را «کامل‌ترین انسان عصر ما» می‌خواندش بنامیم یا نظر خاکوبو ماچوور را باور کنیم که او را یک جلاد سنگدل می‌خواند.
هر چه که هست مهران رنجبر رنجِ «چه» بودن را با میزانسن های دقیق، نور پردازی و نشان دادن سایه‌ای بزرگ‌تر از خودِ «چه» به ما نشان می‌دهد. و چقدر هم زیبا از پسِ این نقشِ سخت مانند همه‌ی نمایش‌هایش ... دیدن ادامه ›› برمی‌آید.

چقدر بازی مهدی یگانه در نقش لری کینگ خوب و به جا و پر زحمت بود و چقدر کِیف کردم که شاهد دقایق دست زدن خودِ مهران رنجبر برای بازیگرش و تماشاگران برای یگانه بودم.

تنها نکته که زیاد بودنش، تاکید می کنم «زیاد بودنش» باعث شد لذت کافی از آن نبرم موسیقی بود. موسیقی که به درستی و به زیبایی توسط علیرضا ‌عبدالکریمی عزیز اجرا می‌شد و چقدر به نظر بنده حقیر زیباتر بود اگر در استفاده از آن افراط نمی‌شد.
همه عوامل این نمایش خسته نباشند.
با دیدن نمایش به این جمله از کتاب "شوروی ضد شوروی" اثر "ولادیمیر واینوویچ"‌ فکر می‌کردم:
"ما در یک بشکه متولد می‌شویم، ... دیدن ادامه ›› زندگی می‌کنیم و سرانجام می‌میریم. ما نمی‌دانیم در خارج از مرزهای بشکه چه می‌گذرد و اصلا نمی‌توانیم به خاطر بیاوریم که چطوری و چگونه سر از این بشکه درآورده‌ایم"
وحید منتظری با چیدمان دقیق ما را به درون بشکه‌ای از زندگی آشنای سربازی می‌برد که انتظار و امید دارد سرانِ جهان به دردهایش گوش دهند تا شاید سرزمینش را کمی از درد نجات دهند.
از طرفی منتظری دنیای سران و تصمیم گیران این جهان را به درستی و به جا به تمسخر می‌گیرد. دنیایی که سرانش هیچ ارزشی برای پایین دست خود قائل نیستند و ذره‌ای اهمیت برایشان ندارد.
و در انتها باز هم در لایه بعدی متوجه میشویم حتی سران هم درون یک بشکه جدید قرار دارند و حتی آن‌ها هم نمی‌داند بازیچه‌ی چه کسانی هستند.
تک تک عوامل خسته نباشند. لذت بردم. به امید اجراهای پر بارتر در سالن‌های بهتر.
احمد حامدی را می شناسم، آنقدر خوب که می دانم برای روی صحنه بودن شب‌های بسیاری را بیدار مانده، تمرین کرده و سختی کشیده تا به اینجایی که هست برسد، برای 30 شب عاشقی روی صحنه.
آنقدر خوب میشناسم که می‌دانم برای بچه های فرم، زحمت کشیده تا با کمترین امکانات آن‌ها را مهیای حضور روی صحنه کند.
شاید اگر او و دوستانش حامی مالی داشتن دو چندان دیده و شنیده میشدند. اما حیف که سالن‌های خصوصی تئاتر از این عشق خالص سو استفاده می‌کنند و گروهی پر شور را اسیر و عبیر هزینه‌های هنگفت می‌کنند.
پس می‌ماند خلاقیت گروه، احمد حامدی در هر کارش رو به جلو حرکت کرده است، هر نمایشش خلاقانه‌تر از نمایش دیگر، او با نوشتن نمایش نامه‌ای در قالب رئالیسم جادویی سعی می‌کند از دنیای مردگان مفهومی برای زنده‌گان بیاورد، مفهومی از عشق، خانواده، رفاقت، سیاست، مفهومی که گاهی تماشاگر را به خنده وادار می‌کند و گاهی با اشک و در آخر به کمی فکر.
گاهی لازم است فقط عاشق تئاتر باشید تا متوجه شوید چه سختی‌هایی یک گروه برای به اجرا رساندن کار داشته‌اند.
همگی خسته نباشید و به امید هر شب عاشقی روی صحنه.
ممنون مهدی جان . عزیزدلی خداروشکر که تونستم هدفم رو به تماشاگر انتقال بدم. امیدورام این اتفاق در ادامه ام رخ بده. ممنون از لطفت
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لذت بردم از این همه خلاقیت و ای کاش اسیر سانسور و ممیزی نبود این متن، که واضح بود چند پاره شدن دیالوگ ها و صدمه ای که به کار زده است.
دست مریزاد که برای صحنه و لباس و موسیقی ارزش قائلید.
دمتون گرم و حسابی خسته نباشید.
سپهر و شاهین ه این را خواندند
سعید قدرتی، parastoo rumi، Reza1991s و ریحانه مسعودی این را دوست دارند
ممنون از حضورتون
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«تو با اون همه وقار و اون یال و کوپالت واستاده بودی اون جا تسبیح تو می زدی؛ اما هرگز سرتو بلند نکردی یه نظر جلوتو نگاه کنی که آخه این کیه که دامِ تو افتاده داره بال بال میزنه»

سال ها پیش داستان عاشقانه اکبر رادی را خوانده بودم و وقتی سه شنبه شب، بعد از مدت ها هوس دیدن تئاتر به سرم زد، توی تیوال گشتم و وقتی اسم «اکبر رادی» رو خوندم بی مهبا دستم روی دکمه خرید رفت. بعد از اون لیست بازیگرها رو نگاه انداختم تا ببینم چه کسی برام آشنا است و وقتی با اسم «کهبد تاراج» مواجه شدم، با خودم گفتم این کار واقعا دیدن داره.

سنگلج، رادی، و دیدن یه نمایشی که از همون اول با خودت میگی دمِ کارگردان گرم که همه چی سرجاشه. میزانسن، درک بازیگرها برای میزان نقششون، طراحی لباس عالی، موسیقی بی نظیر، استفاده درست از آکسسوار، ریتم دیالوگ گویی و... همه چی همانی است که «رادی» از اجرای نمایش نامه اش داشته است.

اما شاید بهترین نکته ای که دوست دارم بهش اشاره کنم این موضوع است که چقدر بازیگرها نقششون رو میشناختن و درک کرده بودن. از راه رفتنشون، ... دیدن ادامه ›› طریقه نشستنشون توی قهوه خونه، اکت های ریزی که پشت منولوگ های دو بازیگر اصلی دیده میشد، لبخندهای به موقع و...
و این موضوعی که متاسفانه این روزها توی تئاتر کم می بینیم و شاید اصلا نمی بینیم، اما در این کار به حدی بازیگران اشراف به کار داشتن که هیچکس قصد نداشت به اصطلاح «نقش دزدی» کنه و این نشون دهنده تمرین های بسیار و هدایت بسیار خوب کارگردان است.

دیدن این نمایش در سنگلج نهایت لذت و زیبایی بود، حقیقتا نمیدونم چند اجرای دیگر باقی مانده، اما کاش نگاهتون از دیدن این کار محروم نکنید و سالن این نمایش رو مملو از تماشاگر.
همگی حسابی خسته نباشید.
افرا قصه قربانی کردن افراد جامعه با امیال ماست.امیالی که گاه با غرور و حسادت (خانم شازده) و گاه با عشق کورکورانه (دوپرخه ساز) باعث به انزوا رفتن و گاه نابود شدن افراد معصوم جامعه می شود...جامعه ای که استاد بیضایی به وضوح در تاریک ترین زمان خود آن را می پندارد که حتی در رویاها هم نمی توان به این نتیجه برسد که آیا میشود انتهای قصه را خوش به پایان برد؟آیا میشود هنوز به این جامعه امیدوار بود؟
خود استاد در متن جواب را اینگونه داده است:
" شاید باید اتفاقی در خود محله بیافته ، چه میدونم ، شایدم خرده خرده داره می افته ، ولی هنوز اون قدر به چشم نمی آد و زمان می خواد ، زمان طولانی ! ..... "
افرا در چنین جامعه ای سعی در انسان بودن دارد . جامعه ای تلخ که جز با رویاها شیرین نمی شود . اما جامعه ای چنین درنده و حریص و بیرحم ، ساده دلی های افرا را بر نمی تابد . بویژه آنکه افرا به سنت های مندرس قجری نیز نه گفته است و تاوان این نه گفتن آبرویی است که از کف می دهد و بقول مادرش افسر خانوم : " . . . زندگی ارزون نیست ، آبروی ماست که ارزونه ! "
در این بین سهیل ساعی به زیبایی هر چه تمام تر با استفاده از نور پردازی و طراحی درست صحنه توانسته است گزنده بودن منولوگ ها را برای تماشاگر قابل هضم تر کند،و زمان حال و گذشته را برای تماشاگر مرز بندی کند.
هوشمندی ساعی را میشود در انتخاب بازیگران و چگونگی نحوه بیان بازیگران و هماهنگی بی ... دیدن ادامه ›› نظیر آن ها بیشتر یافت
بازی تاثیر گذار نسرین درخشان‌زاده در نقش "افرا" در تقابل با "پانته‌آ مرزبانیان" در نقش خانم شازده از زیبایی های دو چندان نمایش به حساب می آید.
در مجموع بیضایی کار کردن کار هرکس نیست و سهیل ساعی با تمام دقت و ظرافت از این سخت جان سالم به در برده است
به راستی:
مگر می شود باشکوه تر از این "عشق" و رویایش را به تصویر کشید؟
خسته نباشید به این گروه دوست داشتنی
من با شما خیلی موافقم و معتقدم همه ی بازیگران کارشونو عالی انجام دادن و معتقدم دوتا از زیبا ترین بازی هارو مادر افرا(فرانک کلانتر) و برادر افرا ( مهدیس توکلی ) انجام دادن و به نظرم این خانواده کلا جنس بازیشون بسیار قوی و خوب بود
سهیل ساعی بی نظیره
بازم خسته نباشید
۰۶ مرداد ۱۳۹۷
آوا فیاض (avafayyaz)
ممنون از حضور شما و یادداشت خوب‌تون
۰۸ مرداد ۱۳۹۷
سهیل ساعی (soheil.saee)
ممنون از محبتهات مهدی عزیز مرسی که به دیدن ما اومدی
۱۳ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات
تئاتر

تماس‌ها

mehdi_pourfardd