تنگ در آغوش گرفته ام
تنگ دلخوشی هایم را
می دوم
هم پای باد آخر زمستان
آنقدر می دوم
تا غصه از نفس بیفتد
قبل از بهار
به درختی خواهم رسید
که هما بر آن آشیانه کرده
رؤیا از شاخه هایش تاب می خورد
و هستی زیر سایه اش با شادی عروسک بازی می کند
دل خوشی هایم را همانجا میکارم
باران که بیاید
سارا (دشت)پر از یاس و سوسن می شود(◕ᴗ◕✿)