در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال صمیم ع | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:05:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
میثم محمدی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
✰ دختر همسایه

چند سال پیش بود که، از شدت بیکاری پا شدم و قصد سفر به قشم کردم و در مغازه‌ای مشغول به کار شدم.
هنوز یک ماه از حضورم نگذشته بود، که یک روز ارباب صدام کرد و گفت: به نظرم دیگه تو و داداشم می‌تونین تنهایی مغازه رو بچرخونین، من چند هفته‌ای می‌رم دبی، پی جنس...

شبهای ماه رمضون بود و معمولا تو کوچه‌های تنگ و تاریک قشم رفت و آمد زیاد می‌شد، هر شب بنا به اصرار برادر هیزچشم ارباب، از یک کوچه‌ی جدید می‌رفتیم خونه! یکی از شب‌ها همینجور که سیگار گوشه‌ی لبش بود و مث قطار دود می‌کرد، چشمش افتاد به چند دختر که جلو خونه‌ای کشیک نشسته بودند...
ادامه در لینک وبلاگ پایین ??

☑ وبلاگ: http://samimae.blogfa.com

☑ اینستاگرام: http://instagram.com/samim.a.e
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

☑ وبلاگ: http://samimae.blogfa.com

☑ اینستاگرام: http://instagram.com/samim.a.e
زمین مادری

http://samimae.blogfa.com
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر عاشقانه

http://samimae.blogfa.com
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
٭همیشه مادر

سکوت می‌کرد دنیا
درون قلب فراموشی
در باور حافظه‌ای که آب رفته بود
اما...
آب یادش بود
کوتاهی شلوار روی بند
                 یادش بود
با همین دست‌های خورشید تراشیده‌اش
رخت شب شسته بود در نور
حال...
روی سنگفرش خیس انتظار
نگاهش ... دیدن ادامه ›› خاک دلواپسی می‌خورد
و ترس مرز نداشت...
در قرمزی خط‌های چشم به‌ راه
هنوز حک می‌شد جا پایش بر دفتر عمر
ولی...
چه بی رحم خط می‌خورد از صفحه‌ی ذهن
از پشت دیوارهای تا ابد پایان
می‌دید کودکی را
که تاب می‌خورد در گذر زمان
جیغ می‌زد در بیراهه‌ی قرن
داد می‌زد در خاموشی اسم مادر
اشک می‌ریخت در بی‌‌تابی یک آغوش
از تخت افتاد
پای اشکش پیچ خورد
او هنوز مادر بود
گریه را تاب نداشت
در خواب رفته بود از هوش
پرستار...
پَ... رَس... تار...
سکوت
ســــُــ کوت
مادر بود، نبود
نبود؟
بود؟

★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: امتداد سکوت
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محکومم همچنان خموش باشم و برحــذر باشم از ذکر حقیقت و شکر مصیبت را فاش‌تر تلاوت کنم بر جماعت یاوه پسند؛ که خردورزی کفر مطلق است از دید امتی که نادانی را صـلاح خود می‌دانند؛ و اصرار دارند بر ذلالت جهل‌شان!
هم‌آنانی که در وادی معصیت، دروغ، فساد، ربا، ریا، فحشا، و... دست و پا زنان در رقصند؛ اما از تابعینِ دین مبینند و بری از شیطان لعین؛ و فصاحت زبانشان حول انسانیت و نیکی و پاکی در چرخش است؛ و همواره بیـم دهنده، ستیزه‌جو از تو خواهانند که: پندار و رنجت را به خـدا وا گذار، که چاره‌گشایی بس توانا و مهربانست!

همیشه اما، در تردیدم! که اینان از کــدام خــدای مهربان سخن می‌رانند!؟
همان خدایی که، از وقتی عیان شد، عبادت، تضرع و قهرش را در رخ ضعیفان جلوه داد و اوج عظمت و شکوه و قدرت و برکت و جمال و کمالش را، در سیمای اغنیاء و مستکبران تجلی بخشید!
همان خـدایی که از ترس مباح دانسته شدن خونم توسط مبلغان دروغینش مجبور به قبـولش گشته‌ام؟

یا آن آفریدگاری که از ازل در فطرتم مشهود بوده ... دیدن ادامه ›› و پرورشم داده تا عاشقانه گرداگرد وجودش در گردش و پرستش باشم!؟
همان معبودی که، وقت انکارش نیز، روی از من برنتابد! و در پی عتابم نباشد و عنانم نگیرد.

★صمیم ع اسمعیلی
محمد مجللی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مانده‌ام خیره...
به غروب فکرهای کودکی
که پشت یک در چوبی
منتظر بادبادکی‌ست
تا باد دهد ابر چشم‌هایش را
در نیلی یک آسمان لبخند

★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: امتداد سکوت
زیر بارونا دوباره، اشک من یه‌ریز می‌باره
از غــم نبودن تو، دل من آروم نداره

زیر بارونا می‌گردم، تا که کس ندونه دردم
از غم دوریت می‌سوزم، چه کنم با آه سردم

زیر بارونه که انگار، خاطراتت زنده می‌شه
تب گرمای وجودت، به تنم می‌زنه ریشه

دوباره تو رو می‌بینم، با همون خنده‌ی شیرین
شعر بارونو می‌خونی، 《گردش یه روز دیرین》۱

دستای گرم ... دیدن ادامه ›› تو انگار! جنس پاییزو پسندید
انگاری که روز عوض شد، زمونه یه لحظه چرخید

چی بگم از چی بنالم، وقتی که فایده نداره
کار روزگار همینه، ما پیاده، او سواره
۱۳۸۸/۹/۲۸
★صمیم ع اسمعیلی
از کتاب: برای آخرین بار

❶ شعر باز باران با ترانه از: ﻣﺠﺪﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯿﺮ ﻓﺨﺮﺍﯾﯽ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﮔﻠﭽﯿﻦ ﮔﯿﻼﻧﯽ
«زیر بارونا»



اگه یک شب دیگه
زیر بارونا قدم زدی بدون
که تمام فکر من پیش تو بود
مثل تو تو زندگیم هیچکی نبود...

این «زیر بارونا»ی شعرتون، من رو یاد این اهنگ قمیشی انداخت.
۱۷ آذر ۱۳۹۹
neda moridi
«زیر بارونا» اگه یک شب دیگه زیر بارونا قدم زدی بدون که تمام فکر من پیش تو بود مثل تو تو زندگیم هیچکی نبود... این «زیر بارونا»ی شعرتون، من رو یاد این اهنگ قمیشی انداخت.
درود بر شما?
۱۷ آذر ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید