دریغا سرزمین نگونبخت، که اگر چهرهی خود ببیند میترسد. زمانی اسمش مادر ما بود، اما اکنون قبر ماست. هیچ چیزی در آن نیست که وقتی آن را دیدی لبخند بر لبت آوری، مگر این که کسی باشی که هیچ چیزی نمیفهمی. مردمش آهها، نالهها و فریادها را میشنوند و چیزی نمیگویند. غمزدگیهای جانکاهش مثل سرمستیای مدرن گردیده است. ناقوس عزا که بانگ بردارد، کمتر کسی میپرسد برای کیست. عمر خوبانش کوتاهتر از گلهایی است که به کلاهها میزنند، مردن در اینجا پیش از بیمار شدن اتفاق میافتد.
مکبث
پردۀ ۴، مجلس سوم
ترجمهی عباس پژمان