مغزم را از کنار هم چیدن نقاط آزاد کردم و بالاخره ستاره ها را در آسمان دیدم، نه شکل های از پیش تعیین شده اندیشیدن را رها کردم، حس کردم.
اما صدای آمدنش خواب مرا قطع کرد، حالا میان رویا و واقعیت مرز بی جانی کشیده شده. در یکی او میشکند و در دیگری ریشه میکند. پروانه روی دستم نشسته و مرا نگاه میکند. شکستن پروانه تصور همیشگی کابوس تکرار میشود. تو میدانی تفاوت کابوس و رویا چیست؟ همین که بیدار شوم و لمس پروانه را...
پروانه روی دستم نبود اما خاطرات حس راه رفتنش در ذهنم زنده بود و آنها چشمانم را برای همیشه بستند.»
من علی محمدنژاد نویسنده و بازیگر قلندرو شمارو به دیدن و شنیدن دعوت میکنم.