در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی محمدنژاد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:12:30
 

علی ام.

 ۱۸ تیر ۱۳۷۸
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام، من علی محمدنژاد هستم و میخوام از تجربه عضوی از مربع بودن بگم. در ابتدا من برای بازیگری خیلی شوق داشتم و رفته رفته با آموزش و یادگیری متد ها، و چندین ساعت تمرین به اجرا رسیدم. اجرای اول تا رسیدن به اجرا سوم. بعد از سومین نمایش احساس خلا میکردم. همیشه دوست داشتم بنویسم. یعنی همیشه میدونستم ذهن من شبیه به آدمها کار نمیکنه. نه فراتر هست نه کمتر، فقط خیلی خیلی متفاوت بودم. تصمیمم رو گرفتم و کلاسهای نمایشنامه رو شروع کردم. آخر دوره سرپرست مربع، امیرعلی ابراهیمی (هامون)، بهم اعتماد کرد و گفت با خانوم بهاری متن نمایش «قلندرو» رو بنویسیم. من قبلا خیلی نوشته بودم اما این اولین کار رسمی من بود. تجربه عجیبی بود نوشتنش و هرچیز که بود به اجرا رسید. اونلحظه ای که متن تو سالن میچرخید و به گوش مخاطبا میرسید حس میکردم اولین متن کامل شده ام رو میبینم و باقیشون فقط یسری نوشته ان.
حقیقتا ذهن نویسنده ها باید عجیب باشه، متفاوت بودن اینجا بد نیست. پس امیدوارم اونقدری عجیب باشی که ایده هات رو بشنوم و کیف کنم...
سپهر، Reza1991s و alireza babaie این را خواندند
محمد (کوروش) علیزاده، پردیس تئاتر شهرزاد و Shiva Anvari این را دوست دارند
🤔🤔🤔
سلام. یعنی شما بعد از گذراندن دوره نویسندگی و تجربه نویسندگی، متن بالا را نوشته اید؟
۲۰ دی ۱۴۰۱
علی محمدنژاد
سلام وقت بخیر من فکر نمیکردم کامنت تیوال جایی برای به رخ کشیدن قناعت ادبی باشه :)
قطعا برای «قناعت» ادبی نیست!
۲۳ دی ۱۴۰۱
من همیشه گفتم تو باید بنویسی
۲۴ دی ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


مغزم را از کنار هم چیدن نقاط آزاد کردم و بالاخره ستاره ها را در آسمان دیدم، نه شکل های از پیش تعیین شده اندیشیدن را رها کردم، حس کردم.
اما صدای آمدنش خواب مرا قطع کرد، حالا میان رویا و واقعیت مرز بی جانی کشیده شده. در یکی او میشکند و در دیگری ریشه میکند. پروانه روی دستم نشسته و مرا نگاه میکند. شکستن پروانه تصور همیشگی کابوس تکرار میشود. تو میدانی تفاوت کابوس و رویا چیست؟ همین که بیدار شوم ‌و لمس پروانه را...
پروانه روی دستم نبود اما خاطرات حس راه رفتنش در ذهنم زنده بود و آنها چشمانم را برای همیشه بستند.»
من علی محمدنژاد نویسنده و بازیگر قلندرو شمارو به دیدن و شنیدن دعوت میکنم.

حسش میکردم، وقتی دست دراز میکردم صورتت رو لمس کنم. یه چیزایی جلوم رو میگرفت. چیزایی که من نساختم، من نخواستم، من ندیدم. اون چیزا مثل یه دیوار بزرگ بین من و تو قرار میگرفت. دست دراز میکردم صورتت رو لمس کنم که بفهمونم بهت من اینجام. اون قطره اشکی که رو صورتت سرید رو بردارم و به قلبم بدم. میدونم وقتی دستات بسته است قطره اشک تمام احساسات توعه. چون وقتی تو جنگی نمیتونی داد بزنی دوستت دارم. چون میترسی بشنون و اون کسی که دوستش داری رو از دست بدی. اما نترس، من اینجام و اون قطره اشکت تو قلبم جریان گرفته. میخوام دهن باز کنم بگم بعد از جنگ رقصیدن چقدر کیف میده اما میدونم که اون چیزا سخت و محکم رو سرم فرود میاد. تو اومدی حرف بزنی، کلمه های نا مرتبی کنار هم چیدی، آزادی من تو رقص، فهمیدم و داد زدم دوستت دارم. حالا همه چی سیاهه. چشمام بسته اس و نوری نمیبینم. اما قطره اشکت جوری قلبم رو روشن کرده که یادم بره جنگ چه شکلیه. من آدم بعد از جنگم. کجا هم رو ببینیم؟ کجا اشکام رو به قلبت بریزم؟ قرارمون اونجا که...
-من علی محمدنژاد، نویسنده و بازیگر قلندرو تو رو به تماشا جنگ دعوت میکنم.
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

ali.mohamdnezhad