در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمد (کوروش) علیزاده
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:05:48
 

فعال هنری

 ۱۶ فروردین ۱۳۶۳
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
امشب به تماشای این تیاترنشستم
اول واقعن خوشحالم که این کار رو دیدم و تایمی که صرف تماشای این اثر شد جز مفید ترین زمانهای چند روز اخیرم بود
متاسفانه از هر بخش اثر بخوام تعریف کنم ممکن که اسپویل اتفاق بیفته
فقط به این نکته بسنده میکنم که انسجام، روایت گیرا و بازی بجا و شخصیت پردازی عالی همگی دست به دست هم داد تا اجرایی در استانداردهای شخصی اینجانب از تیاتر رو شاهد باشم
ممنونم از جناب هاشمی بابت این اثر
من بشخصه مجدد به تماشاش خواهم رفت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مغزم را از کنار هم چیدن نقاط آزاد کردم و بالاخره ستاره ها را در آسمان دیدم، نه شکل های از پیش تعیین شده اندیشیدن را رها کردم، حس کردم.
اما صدای آمدنش خواب مرا قطع کرد
خوابی دهشتناک. خیره به چشمانش. سیاهچاله ای که مرا به بُعدی دیگر رهنمون می کرد. آن طراوت و احساس زیبای ماندن و جنگیدن و رسیدن. همه هستی من در هر پلک زدنی دوباره به ازل باز می گشت. سقوط در سیاهچاله، رها سقوطی به بی انتها.
ریسمانی به دستان. در جایی نا کجا اسیر. دیگر آن حس شوق زندگی در سُوِیدای آن تاریکی مطلق نبود. به انتها رسیدم. اینجا را نمیشناسم. آن چشمها کجاست. چرا دیگر غریق آن ژرفای تاریک نیستم. من هیچ هستم. هویتی در این برزخ ندارم. به جهان روشن عذاب آلود پرتاب شدم. این تو نیستی. تویی که نگاهت تمام مسیح جان مصلوب شده من بود. ضحاکی دیو پندار حالا پادشاه سرزمین من شده است. چرا دیگر تو را نمیشناسم. جهانی خالی شد. دیگر تورا ندارم. تمام آن لحظه تابش نور صبحگاهی از شکاف ترک دیوار کنار پنجره ام به رخسار سرد و بی رمقم جان می داد به تصویری در دورترین نقاط کهکشان مهاجرت کرده بود. تو دیگر تو نبودی. حالا من بی تو کیستم؟ خالی از هویت. شعاع نور خورشید همچون سنگی رها شده از کمند داود به درون تاریکی من می تابید. بهار بود. شکوفه ها بودند.نازیبا. یادت هست پروانه ها را. یادت هست آن کلونی زیبای پروانه های آبی را که دور شمع علاقه ما می چرخیدند. چشمانم را بستم. تو با فریادی همه پروانه ها را کشتی. جز یکی. روی دستم نشست. بالهای نحیفش شکسته بود، نوازشی از سر ناچاری. نگاه خونین ضحاک چشمانت و خاکستر بهشت من. چشمانم را میبندم. من تاب دیدن نداشتنت را ندارم. تو را میسازم از نو اما همانطور که برای من بود. آن زمان که پروانه من بود. غریق این رویا شدم. صدای بسته شدن در نجات غریق جبار جبر آفرین مرا از تمنای عشق بیرون راند. ... دیدن ادامه ›› چشمانم را باز کردم.پروانه روی دستم نبود اما خاطرات حس راه رفتنش در ذهنم زنده بود و آنها چشمانم را برای همیشه بستند
من کوروش علیزاده هستم بازیگر و سرپرست گروه کارگردانی نمایش قلندرو. شما را به همراهی خود در شبهای پیش رو در پردیس تیاتر شهرزاد دعوت می نمایم. میزبانتان خواهیم بود در تماشای پروانه ای که دیگر نیست.
هرشب بجز شنبه ها ساعت ۲۱:۳۰
شهرزاد
او که در جان من زندگی میکند
او که خونش بر لباس من ریخته
او تنهاست. در قابی با شکوه
در جعل واقعیت
در تکراری بی پایان
اسیری بی گناه
بی اختیار
عاشقی عاجز از بیان عشق
عشقی در یک قدمی
سرشار از خشم و تنفر
پروانه ای آبی
پروانه ای مانده در تاریکی
ترکی بر دیوار
گلدانی در ایوان
سیلی ... دیدن ادامه ›› غران
قلبی نالان
در روزهای پسین در زیستی متفاوت در کارکتری جاماندم
بی اختیار، شکننده، عاشق با جلدی شیک و مقتدر. بارها در این شبهایی که به من اجازه ورود به دنیای خودش را داد مرا تسخیر نمود. ضربان قلبی که گویی قصد خروج از سینه دارد. تنهایی در میان هیاهو و دهشتناک ترین تجربه شخصی من صدا و هیاهویی که در مغز اوجریان دارد. صدایی غالب در میان انبوه همهمه ذهنی او که مدام در تلاش سرکوب اوست. در تداومی بی انتها کاستی هایی را به رخ او می کشد که هیچگاه در اراده او نبوده است. او را به مسلخی می برد که هیچگاه مسبب آن نبوده. او سراسر وجودش در مبارزه است و با دیدن عشق خود سراسر امید، امیدی که جهان اثر بارها در تلاش نابودی او برمی آید. چه شبها که گریستم و چه شبها که توان گام برداشتن نداشتم و فردای آن باز امیدی به جوانه ای به پروانه ای که بر دست او بخوابد.
حالا او نزدیک به پایان است
در چند قدمی برای همیشه خُفتن
من کوروش علیزاده بازیگر و سردرست گروه کاردانی تیاتر قلندرو هستم. متنی بالا گوشه ایی از تجربه شخصی بنده در مواجه با کارکتر خود در نمایش قلندرو می باشد.
افسوس که روزهای پایانی این تجربه خاص را زیست میکنم.
اولین بار که تنها شدم...
تازه درک کردم که اولین بارم نبود. قبلش تصورم این بود که من تنها نیستم. اون لحظه بود که فهمیدم تنهابودم از همون ابتدا. تنهایی خیلی راحت آدمو از پا درمیاره. بدترش اینکه بفهمی همیشه تنها بودی. پیش خودت میشی کوه حماقت.
صداها زیاد میشن. صداهایی که زورت بهشون نمیرسه. نمیتونی از شرشون خلاص بشی. نمیتونی بفهمیشون. کاملا بهت چیره میشن. حالا دیگه گوشه رینگ گیر افتادی. تنهایی، صداها، حماقت و استیصال همه اینا دارن لت و پارت می کنن. نمیدونی چکار باید بکنی. حتی نمیذارن که بمیری. تازه نمیدونی بعد مرگ چی منتظرته. اصن چرا باید همه اینا برای من باشه.
میگن کسی که سلول انفرادی رو ساخت باهوشترین و خبیث ترین انسان تاریخ بشریت بوده چون فقط تنهایی که میتونه قوی ترین هارو هم از پا در بیاره
من کوروش علیزاده یکی از بازیگران تیاتر قلندرو و این تصویر قلندرو از پرسکتیو من
بی رقیب در بیداری
بی مقدار در رویا
با نگاهی جهانی را تخریب
با تمام وجود ناتوان در رویا
تنها
هیچکس را یارای تقابلم نیست
همگان برمن فاعق
میان دوگانگی
میان جهانهای موازی
حضور
رستاخیز جهان
در دور دست
دست نیافتنی
دیوار های سیاه
قاب تزویر
جهان ساختگی
دگر ... دیدن ادامه ›› راه و بیراه
درغبار نهان
ضربه های شلاق
اشکهای خون آلود
حضور ناتوانی در حقیقت
هویتی برباد رفته
عروسکی بی اختیار
تکرار
تکرار
من کجا هستم
من چرا هستم
و تویی که دیگر در همه جا پنهان
تلاش
تقلا
انکار
باور
دوردست
پوچی
شکستن
و من مردم
من دیگر من نیستم
آلوده به منی که من نیست
نامرئی
از من هیچ نماند
مرگ
در دنیایی که دیگر
حقیقتی است تلخ تر از واقعیات
من امشب برای بار دوم به تماشای ترین حرفه ای نشستم در شب نخست رها در جریان نمایش خندیدم و برای شخص من یک کمدی هجو نبود و لذت بخش بود اینکه مفاهیم غنی فلسفی را این چنین در موقعیت های مختلف و به ساده ترین زبان با چاشنی کمدی به مخاطب ارایه بسیار عالی بود.
اما شب دوم اینبار به لایه های عمیق تر اثر توجه کردم چرایی انتخاب گفتار ها داستانهایی که به شکلی غیر معمول بیان می شدند و ژیژکی که در انتهای مسیر و زمان حال بسر می برد. عمق نگاه نویسنده برای من هنوز کشف نشده و این انگیزه ای است تا دوباره به تماشای این تیاتر بنشینم
خسته نباشید ویژه به بازیگران که به ضم من در ارایه مسیولیتی که به آنها سپرده شده بود کاملا موفق بودند
خندیدم و بغض کردم
موضوعی که بهش پرداخته شده عالی بود
بازیها برام خوشایند و دلچسب بود
کاش دنیایی باشه که هیچوقت همچین موضوعی درش نباشه که بخواد بهش پرداخته بشه.
خسته نباشید بهمتون
لذت بردم واقعن
امشب به اتفاق جمعی از دوستان به تماشای این تیاتر نشستیم
در ابتدا عرض کنم که تمام این موارذ نظر شخصی شخص بنده است با در نظر گرفتن این مطلب که خود را صاحب نظر نمیدانم
در ابتدا بنظرم رسید که بازی جناب فلاح در ابتدا از کارکتر فاصله داشت و پس از صرف زمانی ظهور شخصیت را در بازی ایشان دیدم و تا انتها برایم لذت بخش شد. مشکل بعدی این بود که حجم صدای ایشان با توجه به صدای دستگاه خنک کننده سالن در صحنه هایی برای من که در ردیف چهارم بودم قابل شنیدن نبود.
بنظر من دو رویکرد میتوان به متن داشت: ۱- عدم شناخت نویسنده به علم جامعه شناسی و علوم سیاسی و فلسفه که این نمایش رابرای مخاطب سراسر پر از شعار و حرفهای تکراری جلوه میداد و امام رویکرد ۲- اینکه نویسنده با زیرکی تمام تمام بار معنایی فلسفه و پیچیدگی های سیاست و شناخت جامعه را با یک دهن کنجی بجا بصورتی کاملا سطحی برای مخاطب بازگو کرده است.
و متاسفانه مخاطبانی که هنوز نمیدانند که در سالن نیاتر جای صحبت آن هم با حجم صدای گفتمان روزمره نیست بطوریکه حتی در بازی بازیگر این مقوله اثر گذاشت.
در کل برای من تیاتری قابل قبول و تامل ... دیدن ادامه ›› برانگیز بود.
نکته بسیار قوی کار در جایی بود که بازیگر روند سیر تغییر نگاه و زیست خود را بخوبی برای من نشان داد و کاملا توانستم آنرا درک و حس کنم.
پیشنهاد به کارگردان اثر به نظر بنده بهتر است از عمق صحنه استفاده کنید چون به دلیل فورمت بلک باکس سالن تمام بازیهای بازیگر در جلو صحنه برای مخاطب در ردیف ۴ که من بودم قابل مشاهده نبود حس میکنم که صحنه تغییر یافته و تمام عناصر به جلو آمده حتی نور نیز در بعضی صحنه ها بجای صورت بازیگر بر روی بدن او بود
در انتها خسته نباشید عرض میکنم به تمام عوامل زحمتکش این تیاتر به امید درخشش روز افزون
درود به همه عوامل این اثر «فاخر»
ضرباهنگ مناسب طنز شیرین و بازی مناسب بازیگران و هماهنگی فوق العاده اوامل پشت صحنه همگی ۷۰ دقیقه لذت بخش رو برام فراهم کرد. کار فوق العاده کارگردان این بود که به زور نمیخواست از مخاطب خنده بگیره.
من لذت بردم و امیدوارم بتونم یکبار دگ هم برای تماشا این اور «فاخر» با دکور «فاخر» و بازیگران «فاخر» ش برم.
ممنونیم آقای عیلزاده عزیز
باعث افتخار گروه ماست که مجدد به تماشای قتل در کاخ بنشینید?
۲۴ آذر ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با درود
در ابتدا باید یک خسته نباشید خدمت کارگردان و عوامل محترم عرض کنم. تماشای این نمایش برایم لذت بخش بود. با توجه به تک پرسوناژ بودن نمایش کارگردان با خلاقیت خود توانسته با استفاده از میزان سن و نور جذابیت بصری کار رو دوچندان کند. سورپرایز انتهای کار نیز بنظرم از نقاط قوت کار بود. تبریک به بازیگر جوان و خوش آتیه بدلیل توانایی در بیان و قدرت بدن، آینده درخشانی برای ایشان آرزومندم. در انتها سپاس از جناب بهروز بدلیل دعوتشون برای تماشای این تیاتر و ساعت خوشی که برای بنده رغم زدند.
عشق برای شما
۲۳ آبان ۱۴۰۰
محمدجواد بهروز
سپاس از شما آقای علیزاده عزیز که تشریف آوردید
ممنون از دعوتتون
۲۲ آذر ۱۴۰۰
بانوتیر (سمیه طیبی)
سپاس که به تماشای تلاش دوستان نشستین
سپاس از دوستان که به این زیبایی چشمان مارا نوازش می دهند
۲۲ آذر ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09192439026