خسته نباشید میگم به آقای ابراهیمی و بازیگران کار. از متن بسیار لذت بردم. اواسط نمایش به خودم اومدم و دیدم توی حس دو کاراکتر گم شدم. پایانبندی کار رو هم خیلی دوست داشتم و لوپ جالبی داشت.
من سال ۱۴۰۰ با نمایش ۱۲ انسان خشمگین با گروه مربع آشنا شدم. و تماشای اون نمایش در من این حس رو بیدار کرد که علاقهم به تئاتر، بیشتر از صرفا تماشا کردنه. دلیل اینکه چند هفته بعد همین گروه رو برای شروع کار انتخاب کردم این بود که طبق پرس و جویی که کردم، دو چیز به قطع تضمین شده بود:
امنیت گروه از هر نظر و عمل به قولهای داده شده.
با اینکه ارتباط گرفتن با محیط جدید برای من سخت بود و ارتباط گرفتن با خودم برای بازیگری بسیار سختتر! ولی آقای ابراهیمی با شرایطی که فراهم کردن، هم خیلی زود تونستم به محیط اعتماد کنم و هم درگیریهای درونی خودم حل بشن.
میتونم بگم مهمترین چیزی که هنرجو باید در این دورهها ارائه بده، تلاش و تعهده.
همونطور که اون دوست عزیز دربارهی گروه آقای ابراهیمی به خودم گفت، من هم میگم که این گروه برای شروع از صفر عالیه؛ و ادامه دادن، و ادامه دادن.
مغزم را از کنار هم چیدن نقاط آزاد کردم و بالاخره ستاره ها را در آسمان دیدم، نه شکل های از پیش تعیین شده. اندیشیدن را رها کردم، حس کردم.
اما صدای آمدنش خواب مرا قطع کرد...
خواب آرامی نبود اما رویای شیرینی داشت. تو بودی. مردم جنگ بودی. ولی من هم کنارت بودم. من هم مردم جنگ بودم. ولی خیال خوش همراهی تو التیام زخمهایم بود.
تا اینکه جنگ تمام شد، تفنگها را انداختند و در کمال تعجب دیدم تو دستت را به سمت من نشانه بردی.
تا اینکه همراهم نبودی.
تا اینکه بیدار شدم.
پروانه روی دستم نبود اما خاطرات حس راه رفتنش در ذهنم زنده بود و آنها چشمانم را برای همیشه بستند.
من ژابیزم. بازیگر قلندرو. دعوتتون میکنم که تماشای قلندرو را تجربه کنید.