شخصیت شماره ی چهار ،شخصیت سازنده و مخرب مرد نمایشنامه در انتظار مکبث، او که به من واقعی نزدیک و شاید هم خیلی دور است،این دوگانگی او را جذاب میکند.کمی دیوانه ،کمی جذاب ،شاید قلدر و شاید هم در پشت پوششی قلدرانه یک زن لطیف و هنرمند را مخفی کرده....اما چه چیز باعث که او چنین نقابی بپوشد؟نقابی از جنس جدیت،صدایی مهیب،قدمهایی تند و عجولانه و گیجی بی انتها و من چگونه به او رسیدم و جان دادم؟!
بوم نقاشی را تصور کن که نت های موسیقی با رنگ هایی شگرف در حال رقصند و بانویی که در این نت ها میپیچد و میرقصد و میخواند و به ناگهان دست نقاش بی محابا تمثیل فشارهای روزگار سطلی از سیاه و خاکستری را بر بوم میپاشد و دنیایش را خاکستری میکند و او حالا در انبوهی از سیاهی تلاش میکند که خود را از زیر رنگ های تیره به رنگ های روشن قبل برگرداند و انگار هر بار که به سطح میرسد دوباره غوطه ور در تاریکی میشود و به اعماق سیاهی بر میگردد و دوباره تلاش میکند و دوباره غوطه ور میشود و دوباره.....
این شخصیت را که در رحم خلاقیت خود پرورش دادم و رشد یافت حاصل روزهایی که بارها به بیگانگی با خویش رسیدم و دوباره خود را
... دیدن ادامه ››
بازیافتم...
شما و نگاه گرم شما به آنچه که در درون ساختم و در نمایش ایفای نقش میکند ،بسیار ارزشمند است و مهممم...
دعوت میکنم از شما برای به تماشا نشستن در انتظار مکبث...برای سازندگی و تخریب ذهن مرد عاشق نمایشنامه