چرخش و چرخش در تکرار یک داستان همیشگی،ادمهای همیشگی،دردهای همیشگی،تنهایی های عمیق همیشگی و بونکری که جدا میچرخد و میچرخد تا فاسد نشود سیمان و زمینی که زیر پای بازیگران میچرخد و میچرخد تا همان حس و و دردها با جزئیاتی متفاوت تکرار شود.بهترین نقطه در چرخش زمانی بود که نگاه هیچ کدام از بازیگران را نداشتم و در خطی پشت به من بودند،ان موقع بود که گوش هایم تیزتر میشد و واکنش ها رو در ذهنم به تصویر میکشیدم.
هم بیمار و هم تراپیست دچار خلا بیگانگی با قلب خود شده بودند و هر دو تفاله ی جسم خود را در قالب کلمات و بازی با کلمات هم میزدند و آنقدر هم میخورد که به گند کشیده میشد همه چی، ولی درمان میشدند و این است که رابطه و صحبت، درمانگر ویرانی های نامفهوم انسانیست...
هر چند به قول تراپیست:آدم هم کلمه است
و به قول بیمار ما وانمود میکنیم به آدم بودن.
بازی ها رو دوست داشتم..