با تشکر از همه عوامل
نمایش قابل قبولی بود که مخاطب میتونست تقریبا با تمام شخصیت های داستان همراه بشه و باهاشون همزاد پنداری کنه.
افراد
... دیدن ادامه ››
یک جامعه با بهره هوشی و سطح اجتماعی و فرهنگ متفاوت، ولی همه در یک چیز مشترک! هر کس دنیا رو از دید خودش میبینه و فکر میکنه تصوری که داره ۱۰۰٪ درسته! و حاضره پای اعتقاد خودش بایسته و هر کاری که به نظر خودش درسته رو انجام بده. رئیس کارخونه اعتقاد داره اگر کارگرا کمتر کار کنن، کارخونه ورشکسته میشه و خود کارگرا بیکار میشن. پای تفکرش وایساده و از کارگرا روزی ۱۹ ساعت کار میکشه! راننده سرویس هم که عامل بدبختی خودش و کارمندا رو رئیس کارخونه میدونه، پای تفکرش وایساده و به خودش اجازه میده با اتوبوس از روی رئیس کارخونه رد بشه! گفتگوی موثر، همزاد پنداری و درک متقابل، حلقه مفقوده در این اجتماع...
یه مقدار سطحی نگری چاشنی کار شده بود، به خصوص آخر داستان که با شعار زدگی تموم شد. به نظرم بدون این شعارها، کار میتونست قوی تر دیده بشه.