همهمان درست شبیه برف شادی، منتظر چیزی هستیم؛ بعد از کمی تامل میبینیم دقیقا انتظار ان چیزی را که میکشیم بعد از به دست آوردن، هیچ احساسی برایش نداریم.
در همین راستا یاد شعری از مولانا افتادم:
کوزه بودش آب مینامد بدست-----آب را چون یافت خود کوزه شکست.
ما کودکانی بزرگسال هستیم که ولع تغییر و داشتن همه چیز را داریم. با اینکه میدانیم در آخر هیچ چیز برای ما نیست.
و نتوانستیم انچه که میخواهیم را بدست بیاوریم چون آدم بزرگ ها صلاح ما را میخواهند.