در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مهدی پورفرد درباره نمایش انسان/اسب، پنجاه/پنجاه: چرا تموم نمیشه این کابوس؟! «پنجاه پنجاه» یک کابوس به تمام معناست، کاب
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:53:33
چرا تموم نمیشه این کابوس؟!
«پنجاه پنجاه» یک کابوس به تمام معناست، کابوسی که قصد ندارد تمام شود حتی در کوره‌های آدم سوزی. نمایشی برگرفته شده ... دیدن ادامه ›› از نمایش‌نامه «کله‌تیزها و کله‌گردها» و یا «خودی و غیرخودی» برتولت برشت.
برشت در نمایش‌نامه‌اش درباره‌ی دو دسته کردن مردم و ساخت سطوح مختلف اجتماعی در جهت حفظ حکومت صحبت می‌کند؛ سوال اساسی نمایش‌نامه اصلی این است که در جامعه‌ای بدون عدل، انسان‌ها به چنان پوچی خواهند رسید که حتی شخصیت پدر در نمایش نامه «کالاس رعیت» تنها هدفش، داشتن یک اسب (قاطر) و نپرداختن بهره مالکانه می شود؛ آن‌ هم زمانی که دخترش «نا نا» در عشرتکده خانم «کورنا مونتیس»، با دستمزدی کم مشغول کار است و حق ندارد انعام مشتریان را دریافت کند.
اما نمایش «پنجاه پنجاه» اسماعیل کاشی قطعا جنون آورتر از نمایش‌نامه برشت است. در هنر قرون وسطی مسیحی، «چهار اسب» در کتاب مکاشفات یوحنا نماد جنگ،فتح، قحطی، و مرگ بحساب می‌آمدند. در نمایش اسماعیل کاشی اسب نماد مرگی است که روح مردگان را با زجری چندساله با خود می‌برد و نویسنده‌ی این نمایش به زیبایی این نماد را بر عهده دو بازیگر نهاده. دو راوی که شیهه‌وار قصه از زبان و ذهن‌‌ آن‌ها شنیده می‌شود.
نمایش با یک پیرمرد و یک پیرزن در موزه آغاز می شود، دو نفری که از یک وحشت هر روزه، از اردوگاهی که حالا تبدیل به موزه‌ای شده، جان سالم به در برده‌اند. دو نفری که دائما آرزوی مرگ می کنند تا زندگی.
در جهانِ نمایش، انسان راهی جز زندانی شدن ندارد و تا وقتی هست مجبور به بازی جبرگونه‌ای است. جبری که در نمایش توسط خداوندگاری جوان، خوش‌پوش اما بی‌رحم بر همه‌ی زندانیان حاکم است. نقش «ایبرین» در نمایش‌نامه برشت را زندابانی بی‌رحم بازی می‌کند، زندان‌بانی که در غایت کارگردان چیزی جز بازی گرفتن از زندانیانش روحش را ارضا نمی‌کند. زندان‌بانی که چون ضحاک از رنج کشیدن بازیگرانش تغذیه می‌کند؛ و غایت این دیکتاتوری چیزی نیست جز تولید انسان‌هایی با بدن‌های نحیف، صورت‌هایی نا اُمید و خالی از هر گونه حس. انسان‌هایی که نهایتشان می‌شود یک منولوگ: «دیگه هیچ مساله‌ای برام مهم نیست حتی بودن یا نبودن.» و یا منولوگ «هروی» که می‌گوید: «بازی می کنیم تا زنده بمونیم، زنده بمونیم تا به بازی بگیریمون، به بازی بگیریمون تا به حد مرگ شکنجه بشیم، به حد مرگ شکنجه بشیم که زنده بمونیم، زنده بمونیم تا هر لحظه بارها بمیریم.»

اسماعیل کاشی عاشق فرم است و چقدر زیبا در این نمایش فُرم را در اختیار متن قرار داده و از بازیگرانِ جوانش پازل‌هایی ساخته که بدون هر کدامشان نمایش بی معنا است. پازل‌هایی که در نهایت تمام تکه‌هایش را در کوره‌ای آدم سوزی با یک هم سرایی پارادوکس‌وار «بخند حتی اگه زندگی درد داره.» می‌سوزاند.
قطعا دیشب من یک کابوس شاهکار را شاهدش بودم، کابوسی که دوست نداشتم با صدای تشویق تمام شود، مثلِ همه‌ی بازیگران که در کوره خود باقی مانند و هیچوقت زنده نشدند.