مهسا اکبرآبادی در نمایش «انباشت» به مسئله خاطرات میپردازد. این اجرا نگاهی است به نمایشنامه «والس تصادفی» و به نوعی مقایسهای مابین تجربه زیسته یک نویسنده مشهور چون ویکتور هائیم با دانشجوی جوانی چون مهسا اکبرآبادی. خاطراتی که زن در مواجهه با فرشته در «والس تصادفی» مرور میکند تا شاید از برزخ رها شده و به بهشت رود، مبتنی است بر روایت کردن انواع و اقسام تجربیات عاشقانه. در این ماجراجوییهای شگرف عاطفی، زن با مردان بسیاری روزگار گذرانده و به کارهای مختلفی تن داده است. بنابراین مرگ او در یک اتومبیل با سرعت 220 کیلومتر و در حالت مستی ناشی از نوشیدن بلومانکوف، چندان امر غریبی نیست و میتواند در موقعیتهای مختلف اتفاق افتاده باشد. رابطه زن و فرشته همچون یک والس دو نفره به پیش میرود و بیآنکه منطق این والس که مبتنی است بر بازی معلوم شود، مدام بر تصادفی بودن شکل مییابد. زندگی پس از مرگ برای زن که میان دوزخ و بهشت سرگردان مانده، از طریق شرکت در این بازی تصادفی، معنای تازهای مییابد و این امکان را فراهم میکند که زن به تناوب یا ضرورت، گاه از سر تفنن و یا شانس، حتی اغوا و یا تطمیع، تخیل بورزد و سرنوشت خویش را مدام از طریق روایت متفاوت از خاطرات گذشته، تغییر دهد. این تنوع در روایتگری به مانند یک والس عمل کرده و همچون استعارهای از رقص دو نفره است.
نمایش انباشت مهسا اکبرآبادی مبتنی است بر مرور خاطرات. وارد شدن یک دختر جوان به یک سازمان عریض و طویل و اجبار به یادآوری خاطرات گذشته برای خروج از آن، چیزی شبیه به والس تصادفی. مهسا اکبرآبادی در مقام بازیگر و کارگردان تلاش دارد یک فضای علمی-تخیلی بیافریند. در این مسیر که همراه است با یک سیستم پاداشدهی از صفر تا صد یا همان ورود به بهشت و دوزخ، شخصیت مهسا این امکان را مییابد که هویت خویش را بار دیگر به میانجی مرور خاطرات از طریق شرکت در یک بازی از نو بازآفرینی کند. حاصل کار در نهایت ملاقات با پسری است که گویا روزگاری او را دوست داشته و این روزها در این سیستم کافکایی مشغول کار است.
انباشت پروژه پایاننامه دوره کارشناسی این دانشجوی جوان بوده و فضای هیبریدی و التقاطگرایانهاش گاهی ملالآور و گاهی پیچیده مینماید. مقایسه
... دیدن ادامه ››
زیستجهان مهسا در نمایش انباشت با زن نمایشنامه والس تصادفی، نشانهای است از چشماندازهای متفاوت ایران امروز با اروپای جهان اول. مهسا اکبرآبادی از طریق تصاویر ویدئویی تلاش دارد با فیگورهای مهمی چون افلاطون شوخی کند و با نمایش زندگی واقعی خویش، روایتی صادقانه از دغدغهها و روابط دوستانه و عاطفیاش به نمایش گذارد. با آنکه هر دو زن این دو نمایش، کمابیش یک بازی را تجربه میکنند اما مسیری که طی میشود تفاوتهای معناداری دارد. نمایش انباشت را میتوان یک بازیگوشی خلاقانه دانست که با نگاهی به نمایشنامه والس تصادفی، میل آن دارد که زیستجهان یک نسل تازه اما سرگردان را در وضعیت اینجا و اکنون ما روایت کند. جایی که خاطرات را نمیتوان به راحتی فراموش کرد و همچون تروما مدام باید یاداوری کرد و گرفتار انباشت آن شد.