برایم بخوان محمّد
میخواهم برگردم
از دره سرازیر شوم
روبهرویم مزرعه گندم باشد
درختان زردآلو
وگلهای خشخاش
پیرمرد قرآن بخواند
پیرزن چراغ را از ایوان به اتاق بیاورد
و ما خیره به شعله آرام بخندیم
- بس کن
این قصه کسی را به خواب هم نمیبرد
باید جایی تفنگی سرفه
... دیدن ادامه ››
کند
پایی پژمرده شود
و ما شبانه بگریزیم
از برغص تا قندهار
از کراچی تا مشهد
برایم بخوان محمد
تا از یاد نبرم
محلهی فقیرمان را
که من از بردن نامش شرم داشتم
"ده متری ساختمان"
ده متری افغانیها
کولیها
بلوچها
قرض
غم
نامهی تردد
اردوگاه
همهی آنها در محلهی ما می لولیدند
- هی افغانی
حواست کجاست؟
این را کودکی گفت
که تازه زبان باز کرده بود
چشمان معصوم عجیبی داشت
ومن ترسیدم
از گلشهر تا ورامین ترسیدم
و کودکان به لهجهام میخندیدند
به آینه نگاه کردم
به چشمان بادامیام
که مرا از صف نان بیرون میکرد
و فاصلهام میان خانه تا مرز بود
چون یهودی که نامش
فاصلهی میان اردوگاه تا مرگ بود
"بهار و یار و قلب بیقرارم "
آری بلند بخوان
تا محبوبم از پشت سیم ها و ستونها بشنود
ما در همان کوچههای تنگ عاشق شدیم
آرام قدم زدیم
آرام خندیدیم
و آرام گم شدیم
محمد
گاهی فکر میکنم این خیابانها را
نمیشناسم
این کوچهها را برای اولین بار دیدهام
و درختان مرا به یکدیگر نشان میدهند
شبها
پیش از خواب
پرندهی ناشناسی به کلکینم میکوبد
به تکرار صدایش گوش دادم
به آوازی محزون میگوید
بیگانه ... بیگانه ...
میخواهم خودم را پیدا کنم
تو را پیدا کنم از میان گور دستهجمعی
محبوبم را از لای دیوارهای آوارگی
زنی از ایوان صدایم بزند
و من با تمام پاهایم بدوم
#الیاس_علوی
۱۸ دسامبر
روز جهانی مهاجرت