بگو مگوهای فرزندان خانواده سر ارث و میراث که همان خانه پدری باشد. نمایش با پرسشهای احمد در مورد چگونگی مرگ پدر از خواهر و دو برادر دیگرش که
... دیدن ادامه ››
بیشتر شبیه بازجویی بود تا سوال جواب شروع میشود.
در ابتدا دیالوگهای تکراری کمی خستهکننده به نظر میرسد اما نمایش خیلی زود وارد لاین سرعت میشود با این امتیاز که هیچ کجا مخاطب را پشتسر جا نمیگزارد.
هرچقدر داستان پیش میرود پنهانکاریها بیشتر آشکار میشوند، تا آنجا که دلیل اصلی که پدر را از پا درآورد فرزندان را هم خلع سلاح و بیچیز کرد.
صحنه آخر که کلاه شمر نماد داماد خانواده بود و بقیه در سکوت کامل در مقابلش به استیصال ایستاده بودند پایان بسیار مناسب و درستی برای نمایش بود.
محیط زیست هم شیرینی طنز را داشت هم تلخی بازتاب فقر طبقه متوسط را.
بازی هر چهار بازیگر باورپذیر بود و کاملا مشاجرههای یک خانواده ایرانی را تداعی میکرد. به شخصه اجرای مجید یوسفی را به شدت پسندیدم، نمایشِ برادر درماندهای که دروغهای بقیه را رو میکرد اما درنهایت با کوهی از بدبیاری باقی ماند. دیالوگ احمد که "خدایا، تو خدای منی؟" با آن لحن ناراحت، عصبی اما در عین حال شیرینش وصف حال این روزهای خیلی از ماست که هنگام هجوم سختیها بارها تکرارش میکنیم...