دیشب یکی از عجیبترین و جالبترین و شیرینترین ماجراهای زندگی برام اتفاق افتاد! توی خواب یک تئاتر کامل دیدم! نمایشی که تا حالا ندیده بودم! قبلاً هم برام اتفاق افتاده بود که یه نمایش تو خواب ببینم ولی نه به این وضوح و کمال! یه نمایش تجربی صامت بود! یه جایی مثل کارگاه دکور کنار سالن حافظ بود. یه آسایشگاه روانی بود با ده دوازده تا تخت و چند تا بیمار... اینا داستان زندگی و رنجهاشون رو بدون دیالوگ اجرا میکردن! آخرای نمایش حتی جملهای که میخواستم توی تیوال بنویسم رو هم هی با خودم مرور میکردم!! «یک کار فوقالعاده و خوب و مریض از یک کارگردان فوقالعاده و خوب و مریض!» توی خواب فکر میکردم کارگردانش مساوات باشه😊😊 در کل تجربهٔ خیلی دلچسبی بود! از خواب بیدار شده بودم واقعاً احساس میکردم یک نمایش عالی دیدم و از سالن اومدم بیرون! حالم همونجوری بود، سرشار از لذت و شعف...