در سرزمینی که از هر ذره اش شعر می جوشد و میبارد و روان میشود ما دلخوشیم به شعر به شاعر
به عاشق به معشوق به لیلی به مجنون
من به پرفرمنس و نمایشنامه و این حرف ها نکاه نمیکنم
موهای سپید شمس لنگرودی عزیز و ارجمند را میبینم
عشقم میگیرد اوج میگیرم در حوادث دلدلانه ای که لانه کرده در هر ذره ام.
نیست شدم در نگاهت وقتی زمین و زمان را در هم کوبید و مرا سوزاند
ذره شدم بخار شدم و دیگر نبودم .
کجای جهان رفته ام که فراموش کرده ام خودم را ؟
هرچه ندا هست غم است گم است من است
دوستت دارم
و این را دوست دارم
پروانه نوشت و آغشت بالهایش را به سوزاننده ترین سوزاننده ی جهان
و شمع سرود و تمام خودش را خاکستر کرد مبادا پروانه تنها بماند