میان بحثهای طوفانی بر سر مباحث اخلاقی که از زمان شکست آلمان نازی ادامه داشته است، و افشای مباشرت کامل تمامی ردههای جامعۀ رسمی، یعنی فروریختن کامل موازین رایج اخلاقی، استدلال زیر در اشکال گوناگونی مطرح شده است:
ما که امروز گناهکار شمرده می شویم در واقع کسانی بودیم که شغل خود را حفظ کردیم تا نگذاریم اتفاقات بدتری رخ دهد؛ تنها کسانی می توانستند از وخامت اوضاع بکاهند و دست کم به بعضی افراد کمک کنند که در داخل نظام باقی می ماندند؛ ما جانب حق را نگاه داشتیم بیآنکه روحمان را به شیطان بفروشیم، حال آنکه آنها که هیچ کاری نکردند، از زیر بار همۀ مسئولیتها شانه خالی کردند و فقط به فکر خود بودند، به فکر نجات روح گرانقدرشان.
اگر از نظر سیاسی به این استدلال نگاه کنیم، ممکن است معقول باشد به شرط اینکه در همان مراحل اولیه میتوانستند یا تلاش میکردند رژیم هیتلر را سرنگون کنند. مدافعان این استدلال به هیچ وجه در شمار توطئه گران - موفق یا ناموفق - علیه هیتلر نبودند. آنان بدون استثناء کارمندانی بودند که بدون کارشناسی آنها نه رژیم هیتلر و نه جایگزین آن، یعنی دستگاه اجرایی آدنائر، قادر به
... دیدن ادامه ››
بقا نبودند.
در توجیهات اخلاقی آنها بحث انتخاب میان بد و بدتر نقشی برجسته داشته است. بنا براین استدلال، اگر با دو شرّ روبرو شوید، وظیفۀ شماست که آن را که کمتر بد است انتخاب کنید، حال آنکه اگر اصلاً از انتخاب کردن سر باز زنید نشانۀ عدم احساس مسئولیت شماست. آنان که مخالف مغالطۀ اخلاقی در این استدلال هستند، معمولا به تنزه طلبی اخلاقی متهم میشوند که به معنی بیگانگی از واقعیات سیاسی است.
از لحاظ سیاسی ضعف این استدلال همواره این بوده، کسانی که بد را در مقابل بدتر انتخاب میکنند به سرعت تمام فراموش میکنند که بد را انتخاب کرده اند. اگر به تکنیکهای حکومت توتالیتر نگاه کنیم، می بینیم که استدلال «کمتر بد»-- که مختص نخبگان بیرون از طبقۀ حاکم نیست -- یکی از سازوکارهای ماشین وحشت و آدمکشی نظام است. از اصل انتخاب بد به جای بدتر، آگاهانه استفاده میشود تا کارکنان دولت هچون تمامی مردم برای پذیرفتن شرّ به معنای دقیق کلمه آماده شوند. فقط یکی از چندین نمونه را ذکر میکنیم: امحای یهودیان به دنبال سلسله اقدامات ضدیهود به صورتی تدریجی رُخ داد و هربار با این استدلال که امتناع از همکاری، اوضاع را بدتر خواهد کرد- تا اینکه مرحلهای فرارسید که اتفاق بدتر از آن ممکن نبود.
متاسفانه، شستشوی مغزی آدمی و واداشتن مردم به بیشرمانه ترین و غیرمنتظره ترین رفتارها، گویی بسیار ساده تر است از اینکه کسی را مجاب کنیم، به قول معروف، از تجربه بیاموزد؛ یعنی به جای کاربست مقوله ها و فرمولهایی که عمیقا در ذهن ما ریشه دوانده، درحالیکه مبنای تجربی آنها مدتهاست فراموش شده، بیندیشد و داوری کند؛ مقولات و فرمولهایی که پذیرفته شدنشان ناشی ازهمخوانی آنها با ذهنیت است و نه مناسبتشان با رویدادهای واقعی.
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری/ هانا آرنت/ بنیاد عبدالرحمن برومند