خاک سفید، سفید نبود...
سرخ بود...
سیاه بود...
سرخ به رنگ حرف نقره که به هادی میگفت شاید به اندازه کافی خون نکردی تا حساب کار دسشون بیاد ...
به رنگ برادر کشی...
به رنگ کینه و انتقام ....
و چشم در برابرِ چشم ...
و سیاه مثل بخت فهمیه و روحی و فضه و حسرت...
آخ حسرت
حسرت
حسرت...
حسرت
... دیدن ادامه ››
یه سقفی که شبا کَپه مرگتو راحت بذاری زمین...
حسرت یه لقمه نون تمیز بی فحش و نفرین...
حسرت بچه محمود که وقتی به دنیا اومد، اقلکم اون دیگه حسرت به دل از دنیا نره...
آره جونم
خاک سفید ...سفید نبود
ولی روایتش
غربتش
نقره ش
بدلش
طلاش ...
همه ش اصل بود...
همه ش واقعی بود...!
نمایش خاک سفید
اجرای پایانی
۲۰ شهریور ۱۴۰۳