خلواره ی دست و پا شکسته
نمایشی پر از پایان :)
با درود و احترام به عزیزان پرتلاش که قطعا شما بلندترین گام رو تو مسیر هنری خودتون برداشتین بهتون تبریک میگم و باعث افتخارید.
متاسفانه کار بدی بود
در ابتدا اینکه ما با متنی شهودی، سخت و بهم ریخته از بکت مواجهیم یا بهتر بگم با متنی خلواره... پر از دوگانگی پر از حسرت سرشار از خاطره که مارا با خود میبرد به جای جای این ذهن آشوبناک؛ و ذوق که برمیگرداند و کشف و شهود تازه میکند فارغ از آینده!
بکت در نمایشنامه رادیویی خود به وسیله توضیحات صحنه فکر شده و بعضاً طولانی تا حدی به این روایت سر و سامان داده است و حکم استخوان بندی دارد برای این متن کاملا شهودی؛ اما به چه صورت در نمایش استفاده شده؟ به عنوان مثال شبیه به مسابقه تندخوانی و با موسیقی نمادین هیپنوتیزم ؟! راه آسان تری برای از سر وا کردن صحنه نبود؟ چه بسا که با نمایشنامه خوانی این اثر تعامل بیشتری بتوانیم داشته باشیم. چرا که خلواره نه تنها کمکی به وا کردن گره ها نمیکند بلکه از گره ها فرار کرده و مخاطبانش را نیز کور میکند. به همین ترتیب در بسیاری از بخش های نمایش محتوا فدای زیبایی تصنعی برآمده از فرم، موسیقی و صدا (و نه دیالوگ) شده که نتیجه میدهد •خلواره ی دست و پای شکسته• که در بهترین حالت شاید بتواند بیننده را دچار کاتارسیس کند.