اگر میخواهید سوژه این نمایش براتون لو نره (در خلاصه داستان و عکسهای منتخب، نیامده است)، ادامه پیام بنده رو نخونید.
شباهت خیلی زیادی
... دیدن ادامه ››
بین این نمایش، "سلاخ"، و نمایش "مرگ و دختر جوان" از روی نمایشنامهی "Death and the Maiden" دیدم. در حین دیدن نمایش، نمیتونستم این دو دو با هم مقایسه نکنم. از سوژه اصلی، انتقام vs عدالت، گرفته تا شخصیتها. این کار اما از چند جهت متفاوت بود. یکی اینکه بیشتر وارد جزئیات میشد و از هیچ تلاشی برای تحت تاثیر قرار دادنِ مخاطبش کوتاه نمیومد. از طرفی هم دو پیچش داستانی منطقیای داشتیم که مکمل همدیگه هم بودن اتفاقاً. استفاده از صحنه و نور هوشمندانه بود. اینکه از ابتدا ما یک صحنه دادگاهی و اعترافگیری رو دیدیم، جالب بود. یا اینکه من برداشتم این بود که آقای مارکو تم لباسش خاکستری بود به این معنی که نه آدم خوبیه و نه بد، یا مثلاً خانم "مترجم" سراسر قرمزه که میشه ربطش داد به نفرت و خشونت. از طرفی هم موسیقی خیلی جذاب بود؛ هم خود آوای اون در لحظات حساس، و هم پوشش هنرمند و محل قرارگیریشون روی صحنه.
با این همه اما، احساس میکنم کارگردان میخواست صرفاً ما رو در جریانِ این اتفاقات قرار بده. نمیخواست بگه چی خوبه و چی بد. نمیدونم، شاید هم این پیام رو منتقل کردن، اما بههرحال من بشخصه چنین چیزی از دیدن نمایش دریافت نکردم. بهنظرم چنین داستانهای انتقاممحور زمانی جذاب میشن که ما دائماً خودمون رو جای شخصیتها تصور کنیم و ببینیم حق با کیه؛ اتفاقی که در این نمایش بنظرم نیفتاد - ارجاع به نوشتهام در دیوار نمایش مرگ و دختر جوان.
با این همه، نمایش دوستداشتنیای بود و بشخصه ازش لذت بردم. امیدوارم باز هم فرصتی بشه که بتونم از این گروه، نمایشهایی مشابه به "سلاخ" رو ببینم.