چند سوال ساده از دوستانی که از کار خوششان آمده است:
(شاید در این زمینه متخصصین و روانشناس ها بهتر بتوانند کمک کنند.)
اولا بر اساس اطلاعاتی
... دیدن ادامه ››
که نمایش به ما می دهد ظاهرا کاراکتر آقای آذرنگ، روانشناس نیست بلکه روانپزشک است چون نسخه می نویسد و دارو تجویز میکند. اینکه چرا در سرتاسر نمایش در مقام یک روانشناس عمل میکند، روشن نیست.
ثانیا: روش روانکاوی او چیست؟ آنچه که به عنوان دیالوگ بین او و دختر راننده بونکر رد و بدل میشود در کدام یک از روش های روان درمانی و روان کاوی میگنجد؟ روانکاوی لاکانی است؟ روانشناسی کلاسیک فرویدی است؟ روان کاوی تحلیلی مبتنی بر کهن الگوهای یونگ است؟ روانشناسی مبتنی بر ایگوی اریکسون است؟ روش روانشناختی مبتنی بر روابط اشیاء وینیکات است؟ روش آذرنگ چیست؟؟
آن صدای قطار اول و آخر نمایش چه کاربردی دارد؟ آیا سفر درون کارکترها را قرینه سازی میکند؟ کدام سفر؟ ایا منظور از سفر درونی، همین وانمایی لایه های داستانی مختصر اشاره وار است که در واقع درام عقیم را به زور و با لکنت به پیش می برد؟
آیا ما واقعا در یک مطب تراپی بسر می بریم ؟ آیا بخش بزرگی از دیالوگها مهمل و خزعبل و به قول خود کاراکترها "لب و دهن" نیست ؟
آیا با شخصیت های پرداخته سر و کار داریم؟ اصلا چرخه شخصیت در طول نمایش شکل می گیرد؟
در نمایش، دکتری که به تازگی کارت خوان گرفته و روی صندلی چرخدار عهد دقیانوس نشسته است، رم اکسترنال (حافظه خارجی ) را از پای دختر خارج میکند تا بخشی از حافظه دختر را ریست کند!!! این شوخی است...
اگر زمان داستان، آینده ای است که انسان در آن آنقدر پیشرفت کرده که قابلیت نصب رم را دارد و از این طریق مثل یک ربات قابل برنامه ریزی و دخل و تصرف است؛ پس چرا ویلچر دکتر آن شکلی است؟ کارت خوان آنجا چه معنایی دارد؟ قوری و کتری چه میگویند؟! اساسا آیا در آن زمان با دستیابی به چنین پیشرفتهایی، شغلی به نام روانشناس وجود دارد یا رباتها و هوش مصنوعی جای آن را گرفته است؟
خنده دار نیست مشورت دادن راجع به اجرا گذاشتن چک در مورد دختر گانگستری که چند نفر را کشته، همه جا با خود چاقو حمل میکند، خودش یک پا شرخرست و در همان زمان جلوی مطب دکتر یک نفر را داخل بونکر انداخته و دکتر را با چاقو میزند ؟!
آیا زبان ابراز عشق دختر گانگستر و داده های شخصیت او اساسا نسبتی با پروست دارد؟
تناقض نفی ادبیات توسط درمانگر و سخن از طرف خانه سوان پروست را کجای دلمان بگذاریم؟ پروستی که در جستجوی زمان از دست رفته ۲۰ صفحه راجع به جزئیات بیسکوییت صحبت میکند چه جایگاهی دارد در مکالمه ای که شخصیت هایش ۶۰ بار حرف همدیگر را قطع میکنند به این بهانه که صحبت طرف مقابل، لفاظی و ادبیات است ؟
شخصیت پردازی تا این حد غیرقابل باور و غیر یکدست ؟