در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمدرضا ریاحی پناه درباره نمایش قلب نارنگی: مروری بر نمایش «قلب نارنگی» جریان سیال ذهن: سفری موفق از رمان به نمای
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:06:52
مروری بر نمایش «قلب نارنگی»
جریان سیال ذهن: سفری موفق از رمان به نمایش

تلاش فراوان برای خرید بلیط بالاخره در یک شب سرد زمستانی برای تماشای یک شاهکار به گرمای وجود تمام عوامل بدست آمد. «قلب نارنگی» اثری بدیع و آوانگارد مملو از خلاقیت، هارمونی، تخیل، تعهد، جدّیت، دقّت، حرکت، مخاطب‌شناسی، حرفه‌ای‌گری، یک کلاس درس نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی، و هنر نمایش به معنی اخص کلمه. دست مریزاد و خدا قوت به این همه توانایی هنری آقای داریوش علیزاده از نویسندگی تا کارگردانی. برایم باورکردنی نبود که پس از این همه اجراهای موفق، بازیگران آنچنان جدی و متعهدانه بازی می کردند گویی که اولین بار است آن همه دیالوگ را بر زبان جاری می کنند. گاهی اوقات با خود می اندیشم ای کاش گردانندگان سایت تیول تمهیداتی روی سایت تعبیه کنند تا بتوانیم با یک کلیک درخواست زنگ طلایی (Golden Buzzer) برای انتخاب بهترین آثار سال را داشته باشیم. این نمایش بطور کل برایم فراتر از 5 ستاره ارزش گذاری ... دیدن ادامه ›› می شود.

شنیدن و دیدن نام ویلیام فاکنر از اواخر دهه شصت برایم آغاز شد و سپس ترجمه های دکتر صالح حسینی که حداقل سه رمان از بهترین آثار فاکنر را در آن دوران ترجمه کردند همانند «خشم و هیاهو»، «برخیز ای موسی» و «آبشالوم آبشالوم» و البته فرهاد غبرایی برای «حریم». تا آن زمان خوانش داستان کوتاه و رمان برایم فقط با زاویه دید اول شخص و یا سوم شخص و اقسام آن معنی داشت و هیچ از «جریان سیال ذهن» نمی دانستم. هرگاه «خشم و هیاهو» را بدست می گرفتم از صفحه اول جلوتر نمی رفت. حقیقت این است که نمی دانستم راوی کیست و چه کسی و از چه پنجره ای داستان را که دائماً در حال تغییر راوی بود، روایت میکند. بعدها بیشتر با دکتر صالح حسینی و «جریان سیال ذهن» آشنا شدم زیرا ایشان گاهی اوقات مهمان تاک شوهای ادبی شبکه های تلویزیونی در دهه هفتاد بودند.دست گذاشتن علیزاده بر روی نام ویلیام فاکنر، این نویسنده بزرگ امریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، و اقتباس اثری از این نویسنده بزرگ مورد علاقه من و تاثیر از پیرنگ اصلی و تم رمان «گور به گور» با ترجمه حاذقانه نجف دریابندری و انطباق آن برای نمایش «قلب نارنگی» چنان جسارت و اعتماد به نفسی می خواهد که الحق و الانصاف علیزاده سهم بزرگی را نصیب خود کرده است. دستان و انگشتان کسی که قلم بدست گرفته تا چنین ماهرانه نام یک نویسنده و مترجمان بزرگ آن را یادآوری کند را چنان باید فشرد تا گرمای این مصافحه تا پایان عمر نزد نویسنده و کارگردان این نمایش بی نظیر در «قلب» وی به یادگار باقی بماند.

فقط می توانم حدس بزنم علیزاده، این نجیب زاده باوقار، برای نگارش متن این نمایش احتمالاً تمام آثار فاکنر را خوانده باشد و حتی احتمالاً تمام آثار فاخر سینمای ایران را هم دیده و یادداشت برداری کرده باشد. بجز نام یکی دو اثر همانند «طعم گیلاس» کیارستمی که مستقیماً نام برده شد، عبارات و دیالوگ هایی از فیلم «مادر» شاهکار علی حاتمی بزرگوار، «هامون» و حتی «گاو» مرحوم مهرجویی نیز استفاده و تداعی شد. علیزاده یک کوئنتین تارانتینوی فعال را در ذهن و ضمیر خود جای داده است. نویسنده حتی از شعر هم غافل نماند و از سهراب سپهری و شعر حک شده بر سنگ مزار وی نیز استفاده کرد. باید اضافه کنم که از قطعات موسیقی پاپ فارسی هم به خوبی استفاده شد تا به موازای متن نمایش کمک شایانی به مخاطب کرده باشد در راستای درک بهتر از روند نمایش. این حجم از پژوهش و دیدن و خواندن برای خلق یک شاهکار ستودنی بود. متن استادانه از پیرنگ های فرعی به اصلی باز می گشت و داستان اصلی ادامه پیدا می کرد تا به مخاطب کمک کند همراه با خط سیر داستان پیش برود و از گنگ گویی و ابهام برای خلق حیرت برای مخاطب خبری نبود. پدر، مادر و پسران یک به یک داستان خود را روایت کردند، و دوباره نمایش به مسیر اصلی خود بازگشت و ادامه پیدا کرد.

علیزاده خوب می داند برای کنترل ریتم نمایش در طول 70 دقیقه چگونه برای انتقال پیام های اخلاقی و هستی شناسانه، مخاطب را همزمان بخنداند و بلافاصله بگریاند. هیچگاه چنین تجربه ای نداشتم که همچنان که در حال خندیدن بودم بلافاصله ریتم داستان و موسیقی و نور برای اجرای یک قسمت جدید تغییر کند و من شروع به گریه کردن کنم. این تجربه غریب و نادر اما برایم در طی این نمایش میسر شد. نبودن دکور و حتی آکسسوار صحنه هیچ خللی به اجرای نمایش وارد نکرد چرا که به راحتی توانستم کفش قرمز را در ذهن تصور کنم، گاو و تابوت و خیلی چیزهای دیگر هم به همین صورت. بجز یک نام «سینا» هیچ یک از کاراکترها نام و نشانی از خود نداشتند و این به جهان شمول بودن پیام نمایش کمک کرد. فضای داستان در سرزمینی ناشناخته در جابُلقا و جابُلسای این کره خاکی می تواند اتفاق بیافتد و درونمایه خود که حاصل چکیده عمر چندین کاراکتر بود را برایمان به ارمغان آورد. حمل تابوت مادر به سرزمین و زادگاه مادری همانند یک سفر به درون و تداعی کننده بازگشت به خویشتن خویش بود که انسان در نهایت می بایست به اصل و اصالت خود بازگردد. گویی که انسان پس از هبوط و طی قوس نزولی از ملکوت، آماده بازگشت به معبود و معشوق و طی قوس صعودی در جهت سیر تکامل خود است. و البته نام مادر که همچون کعبه عشق همیشه و همیشه زنده و جاودانه خواهد ماند. در طی نمایش کلمه معنای زندگی را شنیدیم و دیدیم. امیدوارم در هنر نمایش به ابرمعنای زندگی هم برسیم و آن را هم تجربه کنیم.

مانا و پیروز باشید