نوجوانی که دیگر نه به دنیای کودکی تعلق دارد تا بتواند با پناه بردن به معصومیتش از دیگران در امان بماند و نه به دنیای بزرگسالان که بتواند با تکیه بر منطق و تعقل با جهان بیرون ارتباط برقرار کند، به دنبال پاسخ پرسشی که حتی برای بزرگسالان نامفهوم و دشوار است و نیز برای کسب تایید و تعریف برادربزرگتر در دنیای شاعرانه و سادهی خودش که نه صداقت کودکی را دارد نه فراست بزرگسالی، موجودی را خلق میکند که تمام دنیایش را تکان میدهد!
یک نوجوان، در گیر و دار پرسشهای سرسامآور نوجوانی و در پی پرسشهای بیپاسخ و بزرگسالانی که به جای پاسخگویی دنبال ساکت کردن او هستند، به دامن کسی میافتد که دیگری خلق کرده و در پی یافتن و همراهی او تا جایی پیش میرود که به تخیل دیگری تجسم میدهد، در آغوشش میکشد و به درون آبها سقوط میکند و چه انتخاب غریبی است غرق شدن به قصد خودکشی…
و انتخابها… در کشاکش پرسشهای بیپاسخ و عدم فهم جهان پیرامون، یکی به تخیل پناه میبرد دیگری به آغوش مرگ!
.
اگر نوجوان عجیبی بودهاید، با کار عمیقاً ارتباط میگیرید. شاید بگویید همهی نوجوانها عجیبند اما من، از نوجوانی حرف میزنم که بین نوجوانها هم لقب «عجیب» گرفته! اگر چنین باشید، سالن را با احساس همدردی عمیق ترک میکنید و احتمالاً به اندازهی بوون فکر میکنید، شما هم میتوانستید جای مردوک باشی!
.
دستمریزاد به عوامل نمایش، خدا قوت…