از چند روز پیش زوغ مرگم واسته امروز سواد ندارم ابله هستم میفهمم که تنهایی روانیم کرده و یگه نمیتونم ارنباط بگیرم یه طوری دلم شده خانه ی ارواح که رشیه ی گلهای نازنین باغچه اش خشک شده یه طور که مکافات جنایاتم رو صد برابر انگار دارم با شیطان یه جا میکشم مثل استاکر از آدما بیزارم مثل خواهر آیدین توو خواب زمستانی از حرفای عوضی ها خسته ام مثه خود خواهر آیدین تنبل شدم اعتماد به نفس ندارم داقونم بی پولم پرایدم خرابه ولی این عشق رو دوس دارم همینکه امروز تا چند دقیقه دیگه شروع میشه همین گه برای بار نمیدونم چندم وصیت هتی کشیش رو
و تو فصل سوم گوش دادم همینکه میخام به جای حیوونی و پاچه گیری و تشکیل گله آدم باشم دارم ینی دارم سعیمو میکنم.